نمایش جزئیات

روضه و مناجات بسیار جانسوز_توسل حضرت قاسم علیه السلام_شب ششم محرم_استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

روضه و مناجات بسیار جانسوز_توسل حضرت قاسم علیه السلام_شب ششم محرم_استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ،فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ،حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"

 عمریست که سربار توام یوسف زهرا

تو یاری و من عار توام یوسف زهرا

سرمایه ام اشکیست که آن هم کرم توست

بی مایه خریدار توام یوسف زهرا

با آنکه به زنجیر گنه بسته وجودم

یک عمر گرفتار توام یوسف زهرا

نام و نسب و شان و مقامم همه این است

خاک ره زوار توام یوسف زهرا

مگذار گنه پرده کشد بین من و تو

من تشنه ی دیدار توام یوسف زهرا

یابن الحسن .........

بر سلطنت هر دو جهان ناز فروشم

تا سائل بازار توام یوسف زهرا

از زبان نورانی خود امام زمان عرض ادب کرده باشیم به ساحت مقدس ابی عبدالله:*فَلَئِنْ أَخَّرَتْنی الدُّهُورُ،وَعاقَنی عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُور*یا جدی اگه روزگار منو به تاخیر انداخت نبودم کربلا تو رو یاری کنم*وَلَمْ أَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِباً*اما*َلاََنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَمَساء*ًو لأَبكِیَنَّ عَلَیكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما*تا کجا برات خون گریه میکنم*حَسْرَةً عَلَیْک،وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک وَ تَلَهُّفاً،حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ*یادم نمیره اون ساعتی که اسب بی صاحبت آمد کنار خیمه ها ..." ای صدا زد اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه ...*حسین ....

من دوزخی بودم نه جایم جنت توست

جای مرا آقایی تو جابه جا کرد

. .

هر دو همدیگر و بغل گرفتن انقدر گریه کردند که نوشتند هر دو از حال رفتن این آقازاده دوسالش بوده که امام حسن را و از دست داده لذا تا آوند تو بغل عمو یاد بغل بابا افتاد؛ بچه یتیمه،یازده ساله که آغوش باباشو ندیده،گرمی بغل بابا رو حس نکرده ..." از یه طرفم وقتی عمو رو بغل گرفت،تمام وجودش آتیش گرفت،آخ این بدن از شدت عطش گر گرفته،الله اکبر عمو دستات چرا انقدر داغه لبات چرا ترک ترکه؟!! عمو هم که این یتیم برادرو که بغل گرفت،شاید یادش افتاد اون شبی که دو تا داداش همدیگر و بغل کرده بودند،بابا گفته بود آستین به دندان بگیرید مادرتون رو که غسل میدم جوری گریه نکنید علی دشمن شاد بشه،نمیدونی آخ چقدر بوی امام حسن میدی؛یادش افتاد،شبایی که بابا اینارو میخوابوند، آروم آروم میومد کنار قبر مادر،حسنین باهم تا صبح زجه میزدند ..." یا خواهر و ساکت می‌کرد اول، الله اکبر "فغشی علیهما"هر دو از حال رفتند، بازم اجازه نداد بعضی ها گفتند رفت تو خیمه یه دست خط بیرون آورد دست خط باباش حسن، تا ابی عبدالله دست خط برادر و دید بازم گریه کرد،یادش بخیر دوتایی باهم خط مینوشتیم مادرم زهرا داوری میکرد. این یتیم امام حسن میدونه که عمو اجازه خواهد داد؛چون شب عاشورا وقتی پرسید عمو منم میکشن؟ فرمود آره،مرگ نزد تو چگونه است گفت: "احلی من العسل"حضرت فرمود میکشنت الله اکبر،این تعبیر فقط مال  قاسم بن الحسن، اینو ذبح عظیم داره میگه حتی برات بگم شیر خواره ام میکشند،حالا میخواد آماده رزم بشه زره ای،لباس جنگی پیدا نمیشه"حسین،عمامه شو  لباس جنگی کرد، یه جوری براش"تحت الحنک"بست که وقتی اومد وسط میدان همه گفتند:

برگ گل سرخ را باد کجا میبرد ...

الله اکبر،هر جوری بود راهی میدان شد، فقط یه مبارزه شو بگم"ازرق شامی" هفت تا پسرشو کربلا آورده،تا نگاه به قد و بالای این نوجوان کرد؛گفت کوچکترین بچه مو بفرستم کارشو یکسره میکنه"از کوچیکترین و ضعیف ترین بچه اش فرستاد به رزم قاسم بن الحسن،با یه ضربه زمین گیرش کرد،بچه دوم،سوم هفتم"هفت تا اولاد نحسش جلوی چشمش به درک واصل شدند"خون همه چشم این ازرق شامی رو گرفت"پا تو رکاب زد سوار شد چنان با سرعت آمد که ابی عبدالله تکون خورد دیدند حسینم از خیمه فاصله گرفت،دستشو بالا برد،خدایا به یتیم برادرم رحم کن؛ الله اکبر، همه متحیر این کیه اینجوری داره میجنگه، خودش رو تا معرفی کرد فهمیدند آقا زاده سردار جمل"

إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

آیینه ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیردل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر او بتازید

رفته به بابایش که اینگونه شریف است

او که ز نسل صاحب دین حنیف است

قاسم اگرچه قد و بالایش ظریف است

اما خدایی او سپاهی را حریف است

گوید به او عمه به بد خواه تو لعنت

مهپاره ی نجمه به بد خواه تو لعنت

شاگرد رزم حضرت عباس قاسم

آمد ولی در هیبت عباس قاسم

در بازوانش قدرت عباس قاسم

به به که دارد غیرت عباس قاسم

عمامه ی اورا عمویش با نمک بست

مانند بابایش حسن تحت الحنک بست

قاسم حریف تن به تن دارد ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد ندارد

اصلا مگر ازرق زدن دارد ندارد

ازرق کجا و شیر میدان خطرها

قاسم بود رزمنده ی نسل قمرها

*با یه ترفند جنگی ازرق شامی رو به درک واصل کرد،یه وقت دیدن لشگر بهم ریخت عمر بن سعد ازدی،گفت گناه تمام عرب به گردن من باشه اگر داغ این بچه رو به دل مادرش نزارم ..."الله اکبر ..."وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت...محاصره اش کردند اول سنگ اندازها اومدن،زره به تن نداره ..." کلاه خود به سر نداره ،اونقده با سنگ زدنش که ضربه هایی که از اطراف میومد را نتونست هدایت کنه ..."

وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت

یک لشگری را ریخت آخر پیکرش ریخت

از "میمنه تا میسره"روی تنش ریخت

از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت

*سنگ بارونش کردند یه وقت دیدند یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد دیگه نتونست رو اسب دوام بیاره،اسب سوارها دورش و گرفتن،دیگه نگم چی شد یه وقت دیدند حسین داره با سرعت میاد یکی هم زیر دست و پا میگه عمو به دادم برس*حسین...........

. .