نمایش جزئیات
روضه_شب ششم محرم_روضه حضرت قاسم علیه السلام_حاج حسن خلج
چشیدن حس مخصوصیست
برای مردمان داغ دیده قصه ملموسیست
*شب ششم محرم وشب گل پسرامام حسن؛ ازشب اول روضه بی بی زهرا باحس بویایی شروع کردیم و شب سوم باحس شنوایی ادامه دادیم و امشب شب چشاییه،امشب شب احلی من العسله*
چشیدن حس مخصوصیست
برای مردمان داغ دیده حس ملموسیست
یکی ازجلوه های عالیش دربین نوکرها برای حضرت ارباب حس آستان بوسیست
چشیدن مثل بوییدن به حس دیدن و حس شنیدن رنگ میبخشد
ودر مرثیه ی غنچه به فصل سرخ چیدن رنگ میبخشد
شب قاسم به غیر ازحس بینایی و به جزحس شنیدن درکنارحس بویایی شنیدن،چشیدن،حس مکشوفیست عسل ازنوع احلایش برای درک شیرین بودن طعم شهادت دررکاب حضرت ارباب جان مامثال نقض و معروفیست
شهادت برتن قاسم چه ظرفی و چه مظروفیست
چشیدن این چنین آغاز شدامشب
کنارخیمه ها طعم وداع این پسر با نجمه وزینب
*شماهم چشیدین نه؟!*
کنارخیمه هاطعم وداع این پسربانجمه وزینب
سپس طعم نگاه خسته و دلواپس ارباب برقاسم که داردمیشودعازم
*اومدخودشو انداخت روپاهای عمو ؛عموسینه ام تنگه؛ عمواجازه ام بده برم دورت بگردم؛عجب طعمی!*
سپس طعم نگاه خسته ودلواپس ارباب برقاسم که داردمیشود عازم
وچون ارباب هم مانند قاسم پیشترهایش چشیده طعم بی رحم یتیمی را
به آغوشش دراینجا بیش ازحدمیفشارداین پسر را تابگرداند ادا سهم یتیمی را
*یادش اومدلحظه های آخرامام حسن بابچه هاش یکی یکی وداع کردنوبت قاسم که شدامام حسن قاسمو یه جوری به سینه میفشرد معلوم بود یه امتیازجداگانه ای داره این پسر؛بی بی زینب اومدجلوداداش مثل اینکه قاسم یه جوردیگه دوست داری !فرمود:آری زینب جان، چرا داداشم؟فرمود:کربلا منو رو سفیدم میکنه؛اونی که برای خود من خیلی مهمه گفتنش رو اهتمام دارم دراین روایت اینه: بی بی زینب سوال میکنن حسن جانم زیراین آسمان کس دیگه ای هست که اندازه قاسم دوستش داشته باشی امام حسن فرمود:آری زینب جان! عرض کرد برادرجان اون خوشبخت کیه که تواندازه قاسم دوستش داری فرمود: گریه کنای حسینمو به اندازه قاسم دوستشون دارم؛آه قاسم های امام حسن! امشب برای امام حسین خیلی زاربزنید...این شبها برای امام حسین خیلی گریه کنیدکه هرچی گریه کنیدامام حسن دعاگوته؛ امام حسن به فرزندی قبولت کرده؛ الحمدالله*
چون ارباب هم مانند قاسم پیشترهایش چشیده طعم بی رحم یتیمی رابه آغوشش دراینجا بیش ازحدمیفشارد این پسررا
تا به گردانداداء سهم یتیمی را
ازاین جاتا ته مرثیه حس چشیدن را چنین حس کن تمام طعمهای نیزه وتیر و کمان رادر کمین حس کن نخستین طعم دراین مرثیه طعم یتیمی شدکه خودیادآور آن شعرمعروف قدیمی شد
"یتیمی دردبی درمان یتیمی شد"*هروقت ازسفری ازجنگی برمیگشت آقاابی عبدالله چشمش به علی اکبرکه می افتاد دقایق طولانی علی اکبرروسینه میفشرد دراون سفر آقاکه برگشت علی اکبر،محضر آقارسیدن عرض ادب...
امام حسین چندان اعتنایی نکردن جواب مختصری دادن و ردشدن؛ لیلا نظاره گره ؛دلواپس شداومدخدمت ابی عبدالله؛ پنهانی سیدی مولای شماهروقت علی اکبررامی دیدیددقایق طولانی به سینه میچسباندی فرموداین باردیدم قاسم یه گوشه ایستاده داره نگاه میکنه
حس چشایی رو بکارانداختیدامشب*
اولین طعم،طعم یتیمی بود دروجوداین آقا
سپس طعم شجاعت آن هم ازنوع علی وارش
حسن گشته ازجنگ جمل این مرددر هنگام پیکارش
*چنان رزمی نشون دادقاسم ازخودش ازرق شامی از دلاور مردان مشهور زمان خودشه؛قاسم رجزخواند؛ ازرق یکی یکی پسراش رو فرستادهرکدوم یه جور قاسم بن الحسن به درک واصل کرد یکی رو ازوسط دونیم کردیکی روازکمرزد یکی روازگیسوان گرفت روی خاکها میکشید،اسب اونو صاحب شد،شمشیراینوقبص کرد؛ ازرق شامی خونش به جوش آمدگفت لباس رزم من بیاریداعراب متعجب شدن؛گفتن ازرق با یه جوان سیزده ساله؟!گفت مگه نمیبینی چهارتاداغ به جیگرم گذاشت بایدبرم داغش به جیگرعموش بذارم؛داغشو به جیگرمادرش بذارم اومد تومیدان شروع کرد رجز خواندن قاسم بن الحسن شیرین زبان امام حسن فرمود ازرق خیلی غصه نخور همین الان به پسرات ملحقت میکنم چهارتاپسرات جلو در جهنم منتظرتن خشمگین شد اومدحمله کنه حضرت فرمودبایست؛ شنیدم تو رزم آورمعروفی هستی توچه جوررزم آوری هستی هنوزبندنعلینتونبستی بندزین اسبتونبستی محکم نکردی آمدی؛ برگشت نگاه کنه زین اسب ببینه محکمه یا نه حضرت زدازوسط نصف شد
سپس طعم شجاعت آن هم ازنوع علی وارش
حسن گشته است ازجنگ جمل این مرددرهنگام پیکارش
*بریم سراغ طعم بعدی*
سپس باطعم خونو خاک میگرددتمام پیکرش از زخم تیرو تیغو نیزه چاک
که قاسم میچشد طعم یتیمی وغریبی و
سپس طعم گس خون و شن و خاک و سنان و نیزه وسرنیزه وتیرو لگدو
اهانتها وشمشیر به زیر نعلهای اسب کرده پیکرش بدجور تغییر و
کشیده ترشد ازقد عموعباس خود"
. .طعم یتیمی غریبی سپس طعم گس خون و شن وخاک سنان و نیزه وسرنیزه تیرو لگد
*میخوام امشب برای هردو گریه کنی،زار بزنی هم برای مادر هم برای نوه*
خاک و سنان و نیزه و سرنیزه و تیر و لگدها واهانتها
* بددهنی خیلی بده،جنگه،دارن میزنن توهم بزن بددهنی چرامیکنی؟ اگه عمری باقی بود،ظهرعاشورا میگم اوج بددهنی توگودال شدهم میزد هم بی ادبی میکرد فحاشی بده بددهنی بده؛ به همین دلیل هم هست دوستان شیعیان امیرالمومنین حتی به دشمناشون فحاشی نمیکنن فحاشی دل اهل بیت رو سوزونده بددهنی جیگرحسین آتیش زده*
وخاک و سنان و نیزه و سرنیزه و تیرو لگدها واهانتها
و شمشیر و به زیر نعلهای اسب کرده پیکرش بدجورتغییر وکشیده ترشده ازقدعموعباس خود
بااین تفاسیر و برای گفتن این روضه حالا خوب میفهمم چشیدن نیزکافی نیست
برای درک غمهای حسین و زینب و نجمه
به غیر ازپنج حس اصلا چرا درروضه یک حس اضافی نیست
نه یک حس اضافی،بلکه صدها وهزاران حس اضافی هم اگه بود نمیشددرک کرد
که غمهای حسین بن علی را بعدقاسم باچه حسی میتوان فهمید
که حس پنج گانه کم میاردپیش درک غصه ارباب بی تردید
فقط حس عموبودن زمانی که امانت پیش توباشد برادر زاده اما به هرعلت رود ازدست راباهیچ معیاری و حسی درک نتوان کرد"
*سرقاسمو بغل گرفت ؛گفت:حالا جواب داداشم چی بدم؟!عزیزبرادرم،این یه طرف،بابای پسر یه طرف*
یقین احساس کم می آورد در وصف حال مضطر ارباب
*کی؟! کجا؟!*
از آن سو نجمه رایک لحظه بی قاسم پس ازاین ترک نتوان کرد
*مگه دیگه میشه نجمه راتنها گذاشت همین که خانومها تنهاش میذاشتن اینقدر لطمه به صورت میزد*
چشیدن هیچ،دیدن هیچ،بعداز این شنیدن هیچ،آری چندتا حس،احساس دیگرهم اگرباشد برای ما نمیفهمیم غمهای حسین بن علی را لحظه ای حتی نمیفهمیم"
*فرمودخیمه راتاریک کردن هزار وخورده ای قریب دوهزارنفر بااباعبدالله کربلا اومده بودن؛حضرت فرمودن این جماعتی که جمع شدن فقط منومیخوان وخون منومیخوان بیعتم روبرداشتم هرکی میخواد بره بره خانم زینب شاهده...خانم سکینه میفرماید:دیدم ده تا ده تا بیستا بیستا دامن خیمه رو بالامیزنن وفرارمیکنن و میرن؛ بابامو تنهاگذاشتن...غریب،حسین"دلواپس شدم؛رفتنی ها که رفتن؛موندنی ها که موندن؛خانم سکینه میفرماید دیدم دوستای باوفای بابایکی یکی بلندشدن به سخن گفتن؛یکی میگه آقاجان اذنم بده تا جانمو فدات کنم؛یکی میگه آقا جان اگه هفتادبار کشته بشم،زنده بشم دوباره جونموقربونت میکنم، زهربن قین فریاد زد:حسین جان اگه منوهزاربار بکشن،جسممو آتیش بزنن،خاکسترم به باد بدن،دوباره زنده بشم دوباره قربونت میشم دورت میگردم یه جمله ای داره زهیربن قین ای والله همه باوفاهای عالمو به خودش اختصاص داده" عرضه میداردحسین جان اگرپس از این عالم عالمی نبود بهشتی نبود جهنمی نبود"قیامتی نبود بازم من هزاربار جونمو قربون تومیکردم،حسین جان چون توزیباترین دلبرعالمی"توبزرگترین مردعالمی"یکی یکی شروع کردن حرف زدن؛یکی یکی بلبل زبونیهاشروع شد؛
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
نوبت سیزده ساله حسن شد،بلندشد، وقتی اینجور اظهار وفاکردن آقاابی عبدالله بشارتشون داد،فرمود:نگاه کنید بین دوانگشت من جایگاه خودتون ببینید؛فرداهمه تون ازدم تیغ میگذرونن؛ قهقهه های مستانشون بلندشد؛الحمدالله بالاخره به آرزومون میرسیم؛فدایی دلبرمیشیم؛خونمونو به پاش میریزیم؛ قاسم بلندشدعموجان فردا منم شهید میشم؟دلواپسه،فرمود:مرگ درنظر توچگونه است؟تربیت شده دست خودحسینه،حسین میدونه جواب او چیه! میخواد عالم بفهمن این خونواده چه خونواده این! سینشو سپرکرد،عرض کرد:"احلی من العسل"اگه منم دور تو بگردم دیگه شیرین ترازاین چی میشه عموجانم؟!حضرت فرمودن:-مسیر روضه یه خورده تغییرمیکنه؛ولی میخوام تغییرکنه،میخوام نام این آقازاده هم برده بشه-حضرت فرمودن قاسم جان فردا همه رومیکشن حتی شیرخواره یک روزم رو عبدالله رضیع هم میکشن؛قاسم غیرت حسنی تورگهاشه؛عرض کرد: عموجان یعنی تااینقدرنزدیک میشن به خیمه ها؟!یعنی به خیمه های بانوان؟! مگه من مرده باشم"این آقازاده حضرت عبدالله بن الحسین شاه کلید کربلاست برادرا توسل به این آقا ازاعظم توسلاته اگه به هردری زدی نشد برو درخونه طفل یک روزه امام حسین؛برو درخونه عبدالله بن الحسین؛این آقاتنهاکسی هست که روضه شو خودامام حسین شب عاشورا برای اصحابشون خوندو همه باهم گریه کردن؛بانی روضه قاسم؛این آقازاده تنهاشهید کربلاست که امام حسین خودش بادست خودش دفن کرد؛به این آقا نماز خوند واین آقا رو به خاک سپرد؛تنهاشهیدیست که به دست ابی عبدالله دفن شد،علی اصغردفن شد ولی دفن نموند"این آقادفن شدودفن موند اما علی اصغر و نذاشتن بمونه"
.