حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

ذکر توسل_ شب ششم محرم _حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام _كربلایی علی اصغر آرزومند

ذکر توسل_ شب ششم محرم  _حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام _كربلایی علی اصغر آرزومند

گفتیم یا حسین و خدا هم خریدمان

امسال هم نکرده نا امیدمان

با پای خویش مجلس روضه نیامیدیم

زهرا خودش به ماه محرم کشیدمان

یاد تمام گریه کنان محرم بخیر

پیرغلامهای محاسن سپیدمان

آرام تا نوای حسین جان بلند شد

آمد صدای رفیق شهیدمان

اجداد ما برای حسین تکیه می زدند

پرچم به دوش روضه خدا آفریدمان

خاصیت حسین جدایی زغیر اوست

یک جلوه کرد و از همه عالم بریمان

با این همه گناه چه تحویلمان گرفت

گویا به وقت معصیت ندیدمان

جا ماندیم از سفر کربلا چقدر

آمد شمیم سیب و به اینجا کشیدمان

هرکس خوب گریه کند یار فاطمه است

زهرا برای یار ی خود برگزیدمان

مادر بُنیَّ گفت وهمه عالم ریخت به هم

*حضرت زینب فرمود: مادرم را خواب دیدم بعد عاشورا ،کجا بودی؟ فرمود: ندیدی منو شب عاشورا دور خیمه ها ناله میزدم ، ظهر عاشورا دنبال حسین، عصرعاشورا  تو گودال، قتلگاه سرحسین تو بغل من بود، شمر سر و جدا کرد دل میبریدم، صدا میزدم بُنیَّ این همه آب... *

آن آتش جگر چه به آتش کشیدمان

*سه ساله است بغل عمو ایستاده، دید خون بالا میاره امام حسن، پاره های جگر رودید، نوشت نامه ای امام حسن علیه السلام، داد به نجمه فرمود: روزی قاسم گیر میکنه بده بهش، اومد خدمت عمو اجازه بده برم، فرمود: برو یادگار حسن هستی، طاقت داغت رو ندارم ، اومد زانو بغل نشست، نجمه خانوم، چی شده؟ اشک میریزه صدا زد عمو منو قبول نکرد، گفت: بابات حسن نامه داده، دوید عمو نامه دارم ،تا ابی عبدالله دست خط امام حسن رو دید، از حال رفت، از بس گریه کردن، زینب اومد فرمود: براش زره بیار ،زره و کلاه خود اندازش ندیدند، کفن تنش کردن، وقتی عباس قاسم رو سوار اسب کرد، پاهاش به رکاب اسب نمی رسید*

دیدند خسان گلی ز ره می آید

طفلی سوی صد فوج و سپه می آید

گفتند اگر چه سیزده ساله است

به به که چو ماه چارده می آید

*اومد ایستاد صدا زد: "هل مِن مُبارز؟" رجز می خوند " ان تنکرونی فانا ابن الحسن(ع) سبط النّبیّ المصطفی المؤتمن "ازرق شامی چهار پسر داره، اولی اومد، با حربه گردنش رو زد،تا چهارمی، لشکر حسین ،زنها تکبیر گفتند، سپاه کوفه مسخره کردند ازرق رو، اومد جلوی قاسم ابن الحسن، ابی عبدالله فرمود: به نجمه بگید دعا کن توخیمه، اومد گفت بچه با این جسه ی کوچیکت چه جوری حریف من هستی؟ آقا فرمود:من بچه ام، تو با ادعات، بند پوتینت رو نبستی ،سرخم کرد، گردنش رو زد ،همه گفتند الله اکبر،یکی صدا زد این پسر شیر جمل است، گفتند زره نداره با سنگ بزنید، سنگباران کردند،سنگ زدند، بدن خون ریزی کرد، شمشیر و نیزه زدند *

ای حسن زاده حسن در حسنت میبینم

روح توحید میان سخنت میبینم

روی لبهای تو با نیزه نوشتند حسن

خط کوفی به  عقیق یمنت میبینم

گفته بودم که بپوشان سرگیسویت را

که به هم ریخته زلف شکنت میبینم

پدری کردم و بوسه  زتو حق من است

اثرنعل به روی دهنت میبینم

*ازبالای اسب رو زمین  افتاد ،صدا زد: عمو به فریادم، برس امام حسین علیه السلام آمد، دید قاتل نشسته روسینه سرقاسم روجدا کنه، دست قاتل رو جدا کرد، هفده نفر رو ابی عبدالله کشت، ناگهان شنید صدای قاسم میاد میگه عمو استخوانم شکست، وقتی بغلش کرد پاهاش روی زمین کشیده میشد، یعنی بند بند بدنش جدا شدند*

یوسف نجمه چه بسرت آوردند

پنجه گرگ براین پیرهنت میبینم

قدری آرام بگیر   ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی

جای نیزه زدو سو بر بدنت میبینم

قدری آرام بگیر ی بغلت می گیرم

این چه وضعی است که بر حال تنت میبینم

*صدا زد برای عمو سخته چیزی بخواهی نتوانم برآورده کنم*

هرچه بالا بکشم سینه ی تو برسینه

باز برخاک بیابان بدنت میبینم

.