حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت قاسم ابن الحسن (ع) اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفس سید رضا نریمانی

روضه حضرت قاسم ابن الحسن (ع) اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفس سید رضا نریمانی

وقتی میانِ روضه با گریه خلوت می کنم

آقا شبیه تو کمی احساسِ غربت می کنم

وقتِ خطا الّا شما بوده حواسم بر همه

از اینکه هستی شاهدم همواره غفلت می کنم

*آقا بیا الانم نگام کن .. به آن بنده ای که گناه میکنه برای حسینم گریه می کنه .. اگر بعضی جاها پایم خطا میزارم حواسم بهت نیست .. ولی شبا هم بیا یه نگاهی بهم کن ببین چجوری برای جدت ناله میزنم و گریه می کنم ..*

وقتی برایِ تو نشد سودی ندارد ندبه ها

با اسم تو از عشق تو من کسبِ شهرت میکنم

*محرم اومدم باهات آشتی کنم .. کجایی؟ یکم حرف بزنیم با امام زمانمان لیت شعری ... این استقر بك النوى .. کاش الان میدونستم کجایی .. منم میومدم کنار تو می نشستم آقاجان .. همه دستها رو بیارن بالا ذکر هر شبتُ بگو ، به این امید که یه شبی آقا بیاد یه سری به ما بزنه ...گل نرگس بیا بیا ..گل نرگس بیا بیا ..*

تنهاترین مرد زمان در جمعه هایِ بی کسی

حاضر شما هستیُ من هر هفته غیبت میکنم

از معصیت تنها شدم آلوده ی دنیا شدم

دارم برایِ لذت یک روزِ غفلت می کنم

حب علی و آلِ او خیر النعم باشد ولی

من با گناه و معصیت کفران نعمت می کنم

حالا نشسته غصه ی عالم به رویِ سینه ام

از دست نفس سرکشم اینجا شکایت می کنم

یادِ شهیدان حرم خیلی خجالت می کشم

از این همه جاماندگی احساس ذلت می کنم

با این همه در دو جهان با آبرو کردی مرا

بر نوکرانِ مادرِ سادات خدمت می کنم

*آنقدر خوشحالم شبها بهم اجازه میدی نفس بزنم .. آنقدر خوشحالم شبها میزاری بیام بین گریه کنات بشینم .. گریه ام که نکنم خوبه ، فقط همین که بهم اجازه میدی بیام بین خوبها و نوکرات بشینم از سرمم زیادیِ آقاجان ..*

دلتنگِ صحنِ حیدرم بی تابِ شهر کربلام

دورم ولی با چشم دل دارم زیارت می کنم

چجوری زیارت می کنی؟

سلام آقا .. که الان روبروتونم

من ایستادم زیارت نامه می خونم ، حسین جانم

حرم گفتم .. هوایِ کربلا کردم

هوایی ام فقط دورِ تو میگردم ، حسین جانم

مهربان کاش ، ظهیری بغلم میکردی

من به آغوشِ پُر از مهر شما محتاجم

*به خدا خبر نداری چه کساییُ ارباب این روزا با خودش همراه می کنه .. خیلی ها که اصلاً تو این وادیا نیستن .. یه شب میاد موندگار میشه .. مارم بخر آقا ..*

رفیقم ..

تو دنیایی که هستم آقا غریبم

حبیبم ..

تو تنهام نذاشتی قدِ یک دقیقه ام

حسین‌جان

بمونه ..

دو خط شعر نوشتم رقیه ات بخونه

نوشتم ..

من هر وقت بهت فکر کنم تو بهشتم

حسین جان

دودِ این شهر مرا از نفس انداخته است

به هوایِ حرم کرب و بلا محتاجم ..

از قنوت سحرِ مادر تو جا ماندم

پسرِ حضرت زهرا به دعا محتاجم

. .

همون قنوتایی که یه دستی میگرفت برا من و تو دعا میکرد .. الجار ثم الدار .. اول همسایه ها بعد خودمون .. بچه ها رو جمع کرد آهای بچه هایِ فاطمه بیایید مادر میخاد برا خودش دعا کنه ، بچه ها همه جمع شدن .. چند روزه مادر در بستر بیماریِ (چی شده این حرفها رو داری میزنی؟) حسنین وضو گرفتن آماده شدن ، مادر میخاد برا خودش دعا کنه ..

نشستن دور تا دور مادر، امام حسن زیر بغل های مادرو میگیره ..دستشُ مادر آروم آروم بالا آورد حتما باید کمک حسن باشه .. (چرا؟) آخه این دست تو کوچه ها شکسته است ..بگذریم بریم کربلا ببینیم چه خبره؟

تو که این گونه روی خاک زِ هم وا شده ای

*آخه شب عاشورا عرضه داشت عموجان ، شهادت هم قسمت من میشه؟ گفت پسرم؛ اصلا ببینم در ذهن تو شهادت چه جوریه؟ سریع جواب داد اهلی من العسل .. شیرین تر از عسلِ .. خیلی مشتاق شهادتِ .. فلذا روز عاشورا که شد اومد پیش عمو ؛ عمو جان بهم اجازه میدی برم میدان؟ گفت عزیزِ برادرم اگه میشه برگرد خیمه ها .. تو سنت کمه.

این قدر ناراحت شد عمو جازه نداده برگشت خیمه پیش مادرش .. مادرجان عمو بهم اجازه نمیده .. یک لبخندی مادرش زد ، نگران نباش قاسمم چرا مادر؟ رفت از گوشۀ خیمه بغچه ای رو آورد ، در بغچه رو باز کرد ، یه نامه از تو بغچه درآورد ، قاسمم بگیر ببر پیش عمو ..

چیه؟ این نامه پدرتِ .. مخصوص برا تو نوشته .. نامه رو گرفت خوشحال اومد پیش حسین .. عموجان اذن بابامُ آوردم .. تا نامه رو ابی عبدالله دید اول گذاشت روی چشمش .. یکمی نامه رو بو کرد حسن جان خیلی جات خالیِ .. کجایی ببینی منو غریب تو این صحرا گیر آوردن .. حسن جان کجایی بیایی ببینی ما رو با این زن و بچه ها دوره کردن .. (خیلی حرف دارما هی دارم رد میشم ازش) تا نامه رو خوند صدا زد قاسمم باشه اذن باباته امام منه حرفی نمیتونم روی حرف حسن بزنم .. برو ..

بعضی ها یه جوری گریه میکنن اصلاً انگار شب اولشونِ .. باید یتیم نوازی کنیم امشب .. چی میخای بگی که آنقد معطلمون میکنی؟! آنقدر تو خیمه ها گشتن قد و قوارۀ قاسم زره پیدا نمیشه. ای خدا چکار کنیم .. زنها دورش کردن سرمه تو چشمش میکشن .. صورتشُ ابی عبدالله عمامه رو برداشت یه تیکه رو به صورت قاسم بست بنی هاشمیِ زیبا رخِ .. بره تو دل لشکر چشمش میزنن .. یه تیکه هم کفن کرد گردن قاسم راه افتاد سمت میدان شروع کرد رجز بخونه من پسر شیر جملم من پسر حسنم .. یهو پیر مردایی که میشناختن،زهر خورده بودن از جنگِ جمل گفتن داغشُ به دل مادرش میزاریم .. کاری باهاش میکنیم دیگه نتونن برگردونن به سمت خیمه ..

اول دوره اش کردن سنگ میزدن .. بدنشُ مثل گل پر پر کردن .. نامردا سوار بر مرکب شدن .. شیخ جعفر شوشتری میگه وقتی ابی عبدالله میخاست بفرستش میدون پاهاش به رکاب نمیرسید اما وقتی میخاست برگردوندش سمت خیمه .. شیخ جعفر میگه دو علت داره ، یا حسین خمیده بود که پایِ قاسم رو زمین کشیده میشد ... یا قد قاسم زیر نعل اسب ها رشید شده بود*

تو که این گونه رویِ خاک زهم واشده ای

ای وای بر من که دچار غم عظما شده ای

دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی

ظهر امروز در این معرکه معنا شده ای

بی زره رفتی و از هر طرفی سنگ زدن

که چنین سرخ ترین لاله صحرا شده ای

هر کسی از تن صدپارۀ تو سهمی برد

در کریمی خودم وارث بابا شده ای

سم مرکب همه جایِ بدنت را له کرد

بی سبب نیست اگر در همه شن ها شده ای

استخوانِ قفسِ سینه ی تو خرد شده

تازه حالا نوه حضرت زهرا شده ..

یه روز بارونِ تیر

یه روز بارونِ سنگ

یه روزی تو صلح و یه روز تو دل جنگ

اون از نعش بابات این از پیکر تو

بمیرم برای دل مادر تو ..

گمت کردم آخر ، توی گرد و خاکا

ندیدم چطور شد که افتادی از پا ..

خون تو بیابون چه ردی کشیده

تنت زیر پاشون چه قدی کشیده

ریخته تو کل صحرا خونت

له شد تو سینه استخوانت

از درد آتیش گرفته جونت

میخاستم بگیرن تقاص جمل رو

که اینجوری ریختن به کامت عسل رو

اینها از بابتُ بابام کینه دارن

تلافیشُ میخان سر ما در آرن

دوتامون رو تشنه .. دوتامون رو خسته..

تن تو لگد مال سر من شکسته

اینها سینه هاشون پر از بغض و کینه است

شروعش هم از کوچه هایِ مدینه است

جسمت ، افتاده زیر پاشون

ریختن ، رو پیکرت عموجون

با این ، خنده ات منو نسوزون

.