حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج محمد طاهری

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج محمد طاهری

اشکهایِ ما به دامانِ کریمی می رسد نامۀ حاجات ما با یاکریمی می رسد   هر که در این روضه می آید برایِ معرفت پایش آخر بر صراط مستقیمی می رسد   هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی می رسد   *سه بار اومد خدمت امام هادی دینشُ عرضه کرد بر امام. خوش به حال اونی که مثل حضرت عبدالعظیم، دل نگران دینش باشه*   پرده ها افتاد تا چیزی نفهمیم از غمت   *اون بزرگ می گفت اگر کُنه روضه هارو بخوان نشونِ دوستان امام حسین بدن ، کسی هیچ شبی زنده بیرون نمی تونه بره .. همچین که اومد اذن بگیره ، نوشتن ابی عبدالله و قاسم ، دست گردن هم انداختن شروع کردن گریه کردن .. نه ازین گریه هایی که منو تو می کنیم. حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا .. هر دو بیحال رو خاک افتادن .. هر چی می گفت عمو بذار منم برم ، ابی عبدالله اجازه نمی داد .. دیدن خودشو رو پاهایِ عمو انداخته ..*   پرده ها افتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی میریم چون لطف عظیمی میرسد   رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دست رحیمی میرسد   این دو شب این گریه ها بوی یتیمی می دهد این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسد   *چقدر ناله زد قاسم، دید عمو اجازه نمی ده .. اومد تو خیمه زانویِ غم بغل گرفته .. نجمه خاتون اومد نگاه کرد دید گل پسرش با یه حالی زانویِ غم بغل گرفته .. مادر برات بمیره چی شده؟ _گفت مادر هر کاری کردم عمو اذن نداد برم میدان .. گفت الهی فدات بشم غصه نخور .. الان یه چیزی بهت میدم ببری پهلویِ عمو دیگه دست رد به سینه ت نمی زنه .. بسته ای رو باز کرد. یه نامه ای رو درآورد ، فرمود این نامۀ بابات امام حسنِ .. به عموت نوشته .. تا نامه رو گرفت ، دیدن خوشحال داره میاد به سمت عمو .. عمو جانم! بازم نمیزاری برم؟ ببین بابام برات دستخط نوشته .. نوشتن تا ابی عبدالله نامه رو باز کرد دستخط امام حسنُ دید ، آنقدر گریه کرد حسین ... بذار من دلتُ اینطوری ببرم. شاید حسین یادش افتاد از اون لحظه آخری که داداش حسنش تو بستر بود، همه داشتن گریه می کردن، تا نگاهش به حسین افتاد فرمود لا یوم کیومک یا اباعبدالله ... حسین ...* . .

خیلی سخته ..
برا من که جوشن ندارم عمو
خیلی سخته ..
جلو سنگا طاقت بیارم عمو
خیلی سخته ..
نمی خواد بیای تا کنارم عمو
 
خیلی تا اینجا راهِ ، عمرم قد یه آهِ
رویِ آیینۀ تو ، جایِ سنگ سپاهِ
 
عمو حسین .. عموجان ...
 
خیلی سخته برا تو ، کاش می بستی چشاتو
تو هر زخمم می بینی ، تابوتِ مجتبی رو
 
عمو حسین .. عموجان ...
.
.

فک نکنی سیزده ساله بوده و حالا رفته میدان و تا رفتش تو میدان زخم خورد و رو زمین افتاد. نه!

تاریخ نوشته به تنهایی سی پنج نفرُ به درک واصل کرد که چهارتاشون از شجاعترینِ سپاه شام بود . ازرق شامی تا نگاش کرد گفت این بچه ست. لذا یکی از بچه هامو میفرستم کارشو تموم می کنه. چهارتا از بچه هاشُ فرستاد هر کدوم از شجاع ترین سپاه بودن. قاسم بن الحسن با رزمِ حیدری همه رو به درک واصل کرد. خودش وارد میدان شد ، خود این نانجیبم به درک واصل کرد. دیدن حریفش نیستن ، پسر امام حسنِ .. دوره ش کردن .. شروع کردن سنگ انداختن .. سپری که نداره .. جوشنی نداره .. یه وقت ابی عبدالله دید صدایِ قاسم بلند شد عمو به فریادم برس ..

یه لحظه ای ابی عبدالله رسید نوشتن مثل مرغِ بسمل قاسم رو زمین .. هی داره پاهاشُ رو زمین می کشه .. داره جون میده جلو عمو .. گفت خیلی برا عمو سخته صداش بزنی نتونه کاری برات بکنه ..*

خیلی سخته ..

که آتیش به قلب بابا می زنی

خیلی سخته ..

ببینم داری دست و پا می زنی

خیلی سخته ..

که اینجور عموتُ صدا می زنی

ای ماهِ رنگِ هاله ، صبرم دیگه محاله

از نعل اسبا روی ، جسمت جای هلاله

مثل اکبر اگر چه ، از جسمت کم نمی شه

اما از خاک تنتُ ، هیچ جوری کم نمی شه

عمو حسین .. عموجان ...

طوفانِ داغت بال و پر بر هم بریزد

آرامشِ مژگانِ تر بر هم بریزد

بوسه نمی خواهم من از خیرش گذشتم

می ترسم آخر بی خبر بر هم بریزد

آیینۀ من کی دلش آمد که اینطور

زیباییت را با تبر بر هم بریزد ؟

از سنگ و نعل اسب تنها بر می آید

شکل تو را از هر نظر بر هم بریزد

دور و برم وقت مرتب کردنت آه

دیدم تن تو بیشتر بر هم بریزد

بس کن نکش پا بر زمین نگذار وقتی

آمد به دیدارت پدر بر هم بریزد

فکرِ پریشانیِ مادر را نکردی

بیند به این وضعت اگر ، در هم بریزد

بی دردسر با من بیا تا خیمه ، باشد؟

نگذار عمویت این قدر بر هم بریزد ..

*میدونی چرا حسین انقدر به هم ریخت .. آخه وقتی می خواست بره میدان قاسم، پاش به رکابِ اسبم نمی رسید .. حالا روایت نوشته ابی عبدالله سینه قاسمُ به سینۀ خودش چسبانیده داره میارتش پاهایِ قاسم داره رو زمین ... گفت چقدر زود هم قد عمو عباست شدی؟*

در هر قدم از دیدن این قد کشیدن

این پیرمرد خون جگر بر هم بریزد

با خنده لشکر گفت که کارش تمام است

از او فقط مانده کمر بر هم بریزد

*بدن قاسمُ آورد تو خیمۀ دارالحرب کنارِ بدنِ علی اکبر گذاشت .. این بابایِ شهید ، خودش مابینِ این دو بدن نشست .. یه نگاه به اکبر می کنه .. یه نگاه به قاسم .. صدا زد عزیزایِ دلم ، دیگه دعا کنید منم زود بیام پیشتون ..*

یا امام حسن .. اینا به هزار امید اومدن ، شبِ یتیم شماست آقاجان .. اما خیلیا گفتن امشب شبِ کریمه .. شب ابن الکریمِ .. بریم در خونه کریم نمیذاره دست خالی برگردیم.خدا به آبرویِ امام حسن علیه اسلام امشب احدی را ناامید و دست خالی برنگردان.الهی آمین ..

.