نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام_شب هفتم _حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام_شب هفتم _حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی

امام حسین یه یار داره چه یاری! صدای غربتش که بلند شد یه وقت دیدند زینب کبری سلام الله علیها اومد،حسین جان ما حاضریم برات بیایم،فرمود:زینب جان برگردید به خیمه.برا وداع که اومد فرمود:علیم رو بیارید میخوام ببینمش،علی اصغر رو آوردند.یه وقت باید با عاطفه صحبت کرد،این عاطفه کار میکنه،علی اصغر داره به ما درس میده،درس ولایتمداری،درس فداشدن برای ولی.علی رو دادن دست امام حسین؛حضرت دیدند علی داره تلظی میکنه.تلظی میدونی یعنی چی؟ماهی رو دیدی از اب بیرون بندازن هم بال

بال میزنه هم لبا رو مثل غنچه باز و بسته میکنه،تو این حالت ماهی رو چه بندازی تو آب چه نندازی میمیره؛عرب به این میگه تلظی.حسین دید علیش رفتنیه.علی اصغر میخواد بگه من دارم جون میدم بذار برا بابام جون بدم؛یار جمع کنم‌.آقا با یه غربت خاصی عبای پیغمبر رو، رو دوشش انداخت؛-چرا بعضیا اینقدر بی معرفتند؟میبینند غربت حضرت رو،بی کسی حضرت رو،تنهایی ولی رو میبینند...بی معرفتا بیاید کمک کنید!

ولی نمیکنند...-از حالت رزم و جنگ آمد بیرون؛عبای پیغمبر بر دوش،و عمامه پیغمبر رو سر،یه چیزیم زیر عبا؛حسین قرآن آورده قسم بده؟یه وقت دیدند از زیر عبا قنداقه رو بیرون آورد"ان لم تَرحمونی فارحموا هذالطفل"به من رحم نمیکنید به این طفل رحم کنید.مگه یه طفل چقدر آب میخوره؟

تیری که به علی اصغر اصابت کرد عرض کردم اسمش مشقاصِ،این تیر سوراخ نمیکنه،میبُره،عرضم اینه که موجب بصیرت بشه؛امام میفرمایند:روضه بخوانید؛زیادم بخوانید؛هیچ چی جای روضه رو نمیگیره.امام زمان علیه السلام به مرحوم موسس حوزه ی علمیه ی قم پیام دادند:اگر میخوای ابتلا ازتون برداشته بشه فقط روضه ی علی اصغر بخوانید.روضه خوان میاد؛چه روضه ای بخوانم؟روضه ی حضرت علی اصغر.هرروز؟! بله،هرروز.علی اصغر سند غربت حسینه،حالا شما غربت امام حسین رو ببینید:بچه رو روی دست گرفت؛اگر شما فکر میکنید حرف من صواب نیست؛بچه رو بگیرید خودتون ببرید سیرابش کنید،این تیر سه شعبه به هر کجای بدن علی بخوره میکشه.یه بچه شیرخواره رو مجسم کنید تو ذهنتون...مشقاص مال مردای جنگیه که به این راحتی از پا نمیفتن؛این تیر باید به گلو بخوره؛علی اصغر داره میگه اگه قراره به ولی چیزی رو بدم حرمله،به حساس ترین جای بدنم بزنم.این تیر خورد به حلقوم؛علی شروع کرد به دست و پا زدن.برا نزدیک شدن به ذهنتون میگم:دیدی یه مرغو سر ببُرند؟!دیدی چه جوری بال بال میزنه؟حالا تو بغل بابا داره بال بال میزنه.خون پاشید تو سینه ی ابی عبدالله.

دونفر که سابقه ی بسیار خرابی داشتند،دوتا داداش اهل گناه حتی میگن از خوارجم بودند،این آدما تا این صحنه رو دیدند،گفتند:حسین حقه،آخه بی معرفتا با خودش،چرا با بچه دیگه آخه؟!جفت داداشا اومدند خدمت امام حسین،آقا اجازه میدی جونمون رو فدات کنیم؟حسین اجازه داد.افتادند رو زمین به شهادت رسیدند،سر برادر بزرگه رو به دامن گرفت جان داده بود؛سر برادر کوچیکه رو به دامن گرفت دید هنوز داره نفس میزنه،خونارو از چهرش پاک کرد،دید تو دامان حسینه؛یه جمله عرض کرد گفت:آقا از ما راضی شدی؟ما تو لشگر عمر سعد بودیم...این سند غربت اباعبدالله علیه السلامه...آقای حسان از شعرای خوبه دیگه! میگفت:من نمیتونستم هضم کنم که چرا حسین علیه السلام که برای شهادت لحظه شماری میکنه به عباس میگه برو جنگ رو تا فردا به تاخیر بنداز،نمیتونستم هضم بکنم؛توسل پیدا کردم یه بیت شعر آمد؛دیدم یه دلیل رافت واسعه ی الهیه هست،یه دلیلش رحمت واسعه ی الهیه است.رحمت شامل حر میشه،آخه حر صبح عاشورا به امام حسین علیه السلام ملحق شد اگر امام حسین علیه السلام تاسوعا جنگ میکرد حر از این قافله عقب میموند؛قربون مهربونیت برم آقا...برای حر...

امشب ای مردم غفلت زده مهلت بدهید

تا که حر سوی ره راست ز بیراهه شود

حسین جان! یه مهلتم برا ما بگیر آقا...عمرم گذشت..جوونیم سپری شد...حسین جان یه کاری کن همیشه در خونت اسیر بمونم...دلیل دومش رافت واسعه هست.یه حکم بگم:اونایی که قدیما مکه رفتین که خودتون میرفتید گوسفند میگرفتید قربونی کنید؛

-خاک به دهن من خاک کربلا تو چشمای شما،امام زمان آقاجان ببخش!میدونم دلتون خون میشه...-روحانی کاروان میگفت:گوسفندی بخرید که تام الاجزا باشه،سمش شکسته نباشه،گوشش کر نباشه،دمبشو نبریده باشن،ناقص نباشه،کور نباشه،شرایطی داره و از جمله شرایط گوسفند قربانی این بود که شش ماهش تمام باشه...مشهوره دهم رجب علی اصغر به دنیا آمده مشهوره دهم محرم هم شش ماهش تمام میشه...

امشب ای مردم غفلت زده مهلت بدهید

تا که حر سوی ره راست ز بیراهه شود

اصغرم را بگذارید که تا فردا صبح

سن قربان شدنش کامل و شش ماهه شود

مریض داشتم تو بیمارستان خودم پرستاری میکردم؛این مریض یه شب خیلی درد میکشید و نمیخواست من بفهمم؛ هی ملافه رو محکم بغل میگرفت و...من بغض تو گلوم پیچید و میخواستم گریه کنم؛خب یاد یه روضه افتادم...

به بستر مادرما خفته و بابا پرستارش

ببین حال پرستار و مپرس حال بیمارش

خیلی گریه کردم ولی نگذاشتم بیمار بفهمه از اتاق آمدم و بیرون و جلو در اورژانس نشستم؛یک و دو نصفه شب بود؛یه هو دیدم یکی کنار من نشسته؛رو پاش میزنه؛رو سرش میزنه،گریه میکنه،یه حالی!! حالا تو این فاصله هی موبایلش زنگ میخورد؛هی تماس رو رد میکرد...از خودم آمدم بیرون،گفتم آقا چته؟! مشکلی داری؟کاری پیش آمده؟گفت:حاج آقا بدبخت شدم؛حاج آقا بیچاره شدم؛گفتم کمکی از دست من برمیاد بگو!گفت:حاج آقا بچه شیرخواره داشتم تشنج شد گرفتم تو بغلم دویدم سمت بیمارستان،بردن اورژانس دکتر گرفتش بردش،بعد یک ساعت دکتر آمد گفت:آقا هیچ کاری از دست ما بر نیومد؛بچت مرد...گفتم خدا صبرت بده.حالا هی تلفن زنگ میخورد رد تماس...زنگ میخورد...رد تماس...گفتم خدا کمکت کنه؛گفت:به خدا ناراحت خودم نیستم،نگاه کنید مادرشه داره زنگ میزنه،موندم با چه رویی برگردم خونه...نشستم کف بیمارستان اینقدر گریه کردم؛گفتم حسین جان الان فهمیدم چی کشیدی...برگشت سمت خیمه ها دید رباب مادر علی اصغر جلو خیمه ایستاده...

"اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن،صلواتک علیه و علی آبائه،فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا"

.