حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

شعر بسیار جانسوز به باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام

شعر بسیار جانسوز به باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام

ای آب جهان مهریۀ مادر تو
ای خنجرِ خصم خسته از حنجر تو
صدها گره بزرگ را بگشاید
یک ناخنِ کوچکِ علی اصغر تو
___________
دُرة التاجِ گرامی گوهران
آن سبک در وزن و در قیمت گران
 
اَرفع المقدار من کل الرفیع
الشفیع بن الشفیع بن الشفیع
 
گرمی آتش ، هوای خاک ازو
آب کار انجم و افلاک ازو
 
کودکی در دامن مهرش بخواب
سه ولد با چارمام و هفت باب
 
مایۀ ایجاد ، کز پر مایگی
کرده مهرش ، طِفل دین را دایگی
 
وه چه طفلی! ممکنات او را طفیل
دست یکسر کاینات او را به ذیل
 
گشته ارشاد از رهِ صدق و صفا
زیر دامانِ ولایش ، اولیا
 
شمه‌یی، خُلد از رخ زیبنده‌اش
آیتی ، کوثر ز شکر خنده‌اش
 
اشرفِ اولاد آدم را ، پسر
لیکن اندر رتبه آدم را پدر
 
از علی اکبر بصورت اصغرست
لیک در معنی علی اکبرست
 
ظاهراً از تشنگی بیتاب بود
باطناً سر چشمۀ هر آب بود
 
شاعر : عمان سامانی
___________
 شیر، اَر به پنجه میشِکند پُشت دشمنش
این شیرخوار با نگهش می کند شکار
___________
روزِ عاشورا در اُوج التهاب
تا که شد از دست ، هستیِ رباب
 
دل زداغ محنتش آکنده شد
پشتِ خیمه قبرِ او تا کنده شد
 
روحِ آن شهزادۀ نیکو سرشت
پر گشودُ رفت تا باغِ بهشت
 
غنچه بود و پیشِ گل ماوا گرفت
جا به رویِ دامنِ زهرا گرفت
 
دید آنگه نزدِ زهرا لاله گون
کودکِ شش ماهه ای را غرقِ خون
 
با سلامش گفت ای گل پوشِ عشق
کیستی ای زینتِ آغوشِ عشق؟
 
گفت نورِ دیدۀ پیغمبرم
محسنم من ، هست زهرا مادرم
 
هم پسر بهرِ علیِ مرتضی
هم برادر با حسین و مجتبی
 
یادگارِ آه و دردِ مادرم
من شهیدِ بینِ دیوارُ و درم
___________
نایِ ناله نمانده است مرا
جان ندارم به مرگ بسپارم
مَنعم از گریه کرده اند ولی
کم نشد اشک هایِ بسیارم
 
آه سلمان چقدر دلگیرم
بیقرارم عجیب بی تابم
صورتم درد میکند سلمان
مدتی هست که نمیخوابم
 
آه سلمان تو محرم مایی
گوش کن ماجرایِ درد مرا
باز شد بابِ زن زدن وقتی
بست تقدیر دستِ مرد مرا
 
آه سلمان چه روزِ تلخی بود
عشق آن روز مُرد در کوچه
رازِ دستار بستنم این است
به سرم ضربه خورد در کوچه
 
آه قنفذ چه بی ادب شده بود
سخنش نیشدار بود و درشت
دومی یک لگد به در کوبید
پسرِ سوم علی را کشت
 
آه این روزها به رویِ علی
طعنه شمشیر میکشد سلمان
تا که نام مغیره می آید
بازویم تیر میکشد سلمان
 
آه سلمان علی غریب شده است
من چگونه بدونِ غم باشم
هدف زندگیِ من این بود
پیش مرگش فقط خودم باشم
___________
آبرویِ مدینه را برده
چادرِ خاکیِ عیالِ علی
شوهرم دید که کتک خوردم
من بمیرم برایِ حالِ علی
 
به خدایِ علی قسم که من از
غاصبین سقیفه بی زارم
حقمان را چه ساده ناحق کرد
سخت از آن خلیفه بی زارم
 
نه که امروز تا قیامت هم
دلخور از ساکنانِ این شهرم
جز کسانی که با علی ماندن
من درین شهر با همه قهرم