حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

توسل به باب الحوائج حضرت علی اصغر سلام الله علیها اجرا شده شب هفتم محرم ۹۸ کربلای معلی به نفس حاج حسن خلج

توسل به باب الحوائج حضرت علی اصغر سلام الله علیها اجرا شده شب هفتم محرم ۹۸ کربلای معلی به نفس حاج حسن خلج

از هُرم تشنگی ، میسوزه گریه‌هات گلبرگ صورتت علی خشکِ مثل لبات با گریه‌ی گرسنگی ، آبم نکن علی مادر نمونده از عطش شیری به سینه‌هاش آتیش زده به قلب من ، اشکِ رو گونه‌هات می‌خوام تورو بغل کنم ، می‌لرزه دستُ پام روی ضریح کوچیکِ لبای تو علی افتاده جای بوسه‌ی خشکیده‌ی رباب بستم دخیل حاجتی پای ضریح تو الهی که عمو بیاد با مشک پر ز آب عزیزم صبر کن عمو رفته آب بیاره ... امشب مجلس واقعا روضه‌خون نمیخواد، من با زبان حال شروع کردم فقط یه بهانه دستت بدم .. ز ضرب تیغ چنان دست و پای خود گم کرد .. عزیز دردونه ای که توی بغل ابی عبدالله توی خیمه هرچی حسین سرشو بلند میکرد ، این سر میفتاد ، رمق نداشت بچه سرشو نگه داره ، یهو یه حرکتی ... ز ضرب تیغ چنان دست و پای خود گم کرد که خواست گریه کند ، در عوض تبسم کرد وقت قرائت و صوت یه کودکه این که تو رحل دستامه ، قرآن کوچکه گفتن حسین قرآن آورده مارو به قرآن قسم بده ، راوی میگه ابی عبدالله فرمود بچه‌مو بدید باهاش وداع کنم ، علی اصغر رو بغل گرفت ، رباب متوجه شد ابی عبدالله میخواد علی‌رو به میدان ببره ، عرض کرد آقاجان میخواید ببریدش میدان ، اجازه بدید من لباس نو تنش کنم ، علی‌رو برد لباس گران قیمت به تنش کرد ، قنداقه‌ی سپید بهش پیچید ، گردنبند گردنش انداخت ... پسرکم با بابات میخوای بری میدون ... اینقدر این خانوم مؤدبه ،خودشم ایستاد فقط نگاه کرد ... وقت قرائت و صوت یه کودکه این که تو رحل دستامه ، قرآن کوچکه من موندم و تلظّیِ ... بعضیا تلظی رو اینجور معنا کردن گفتن که دیدید ماهی وقتی از آب میفته بیرون چه جور رنگش سفید میشه ... من موندم و تلظّیِ ماهی کربلا من موندم و یه مادر مضطر تو خیمه ها علی جون جواب مادرتو چی بدم ... اینا برای حنجرت ، نقشه دارن علی من موندم و یه لشکر دلسنگ بی‌حیا گفت چنان علی‌رو بلند کرد ، راوی میگه زیر بغل ابی عبدالله پیدا شد ، فرمود اگر شما حساب می‌کنید من آب برای خودم می‌خوام ، یکی بیاد بچه‌مو ببره دو قطره آب بهش بده ... ان شاالله که این حرف دروغ باشه .. مُنُّوا عَلَینا .. (بر من منت بذارید) همه‌ی دعواها سر علیه ، صدا زد حرمله چرا جوابشو نمیدی ، گفت امیر پدر رو بزنم یا پسر ؟! گفت اونی که اسمش علی هست ... آقا داشت حرف میزد ، هنوز حرف مولا تموم نشده بود ، یه وقت دید علی یه تکون شدیدی خورد .. من گمانم اینه ابی عبدالله همونجا یاد توی کوچه افتاد .. مادرش داشت حرف میزد، هنوز حرف فاطمه تموم نشده بود ، بی ادب بی‌هوا زد .. یکی یکی قتله‌ی کربلارو می‌گرفت و میکشت ، نوبت رسید به حرمله لعنت الله علیه ... گفت بی ادب ، بی حیا ... سه تا تیر زدی ، سه جای قلب زهرارو مجروح کردی ، یه تیر زدی به چشمای خوشگل عباس ، یه تیر زدی به گلوی نازک علی ، یه تیر هم اون وقتی آقای غریبمون دامن عربی‌رو بالا زد ، خون پیشانی رو پاک کنه به قلب آقا .. شد یه جا دلت بسوزه ؟!گفت حسین رو زدم دلم نسوخت ، عباس‌رو زدم دلم نسوخت ، اما یه جا اینقدر دلم برای حسین سوخت .. گفت همین که تیر رو زدم ، نگاه به بچه کرد ..دیدم ابی عبدالله حیرون مونده ، دو قدم میاد سمت خیمه چشمش به رباب میفته برمیگرده ، میاد سمت لشکر همه دارن هو میکنن ..حسین ...همه رو گفتم یه بیت روضه دارم امشب ... یکی نبود به این بیشرف بگه  جنگ هم اصولی داره .. تیری که استخوان اباالفضل را شکست آن تیر را به حنجر این پسر زدی هرکجا نشستی این نفستو آزاد کن بگو ، عالم رو خبردار کن ، فردا آب رو به روی آقامون می‌بندن .. یاحسین .. .