حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به دو طفلانِ حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به دو طفلانِ حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری

در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دستِ خالی و دلِ بیمار میرسم

آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
در شعر خود دوباره به تکرار میرسم

بال و‌ پری نمانده ولی در خیال خود
پر میزنم به خیمه ی دلدار میرسم!

جامانده ام من از شهدای مدافعان…
پس کی به قافله‌ منِ بی عار میرسم؟

هستم الی الابد که بدهکارِ مادرت…
اما چرا همیشه طلبکار میرسم؟!!

بنویس بهرِ من سفر کربلا ، نجف
بنویس تا حرم صد وده بار میرسم!!

با سر به خانه ی پدری میزنم سری
وقتی به صحنِ حیدر کرار میرسم!

آهم به قلب شعله ورم زخم میزند
وقتی به واژه ی در و دیوار میرسم …

.

 

.

زینبم اما پیمبر میشوم
یک تنه امروز حیدر میشوم
گاه عمه گاه مادر میشوم
پیش مرگت ای برادر میشوم
پس مگو بی لشکر و یاری حسین
خواهری ماننده من داری حسین

جلوه هایِ پنج تن هستم تو را
مرتضایِ بت شکن هستم تو را
فاطمه هستم حسن هستم تو را
من زنم نه ! شیر زن هستم تو را
هر کجا باشی کنارت زینب است
هم زره هم ذوالفقارت زینب است

تو اگر دل دار میخواهی منم
در سپاهت یار میخواهی منم
در سفر سردار میخواهی منم
حیدرِ کرار میخواهی منم
هستی ام هستی بیا هستم بده
جانِ زینب نیزه در دستم بده

*من که نمردم داری میگی هل من معین .. هل من ناصر .. شب طفلان حضرت زینب سلام الله علیها این دوتا آقازاده کم مقامی ندارن هر روز امام زمان به اینا سلام میکنه .. در دامن حضرتِ زینب سلام الله علیها پرورش یافتن یه همچین آقازاده هایی رو امشب در خونشون زانو زدی .. امشب کسی دست خالی بره دیگه خودش کاهلی کرده*

تیر عشقت را کمان خواهم کشید
دست از هستی و جان خواهم کشید
تیغ خورد را بی امان خواهم کشید
من دمار از کوفیان خواهم کشید
لافتی الا عقیله میشوم
من یداللهِ قبیله میشوم

دلبرم حالا که تو بی لشکری
ارباً ارباً پیکری می آوری
داغ دارِ ماجرایِ اکبری
ای برادر نیست شرط خواهری
مثل تو ماتم نبیند خواهرت
حیف باشد غم نبیند خواهرت

این دو فرزندم بلاگردان تو
این دو مه پاره فدایِ جان تو
بچه های خواهرت قربان تو
هر دوتا قربانِ فرزندان تو
جان من آیا اجازه میدهی
شاه عاشورا اجازه میدهی

*هر دو رو خودش کفن پوش کرده ، برید به دست و پای دایی جانتون بیفتید .. برید اجازه بگیرید برید میدان .. اومدن گفتن مادر هر کاری میکنیم دایی اجازه نمیده “” گفت اجازه نمیده؟!.. اینطوری که میگم باید با داییتون حرف بزنید .. دستاشونُ گرفت گفت بیاید من خودم اجازه میگیرم از حسین گفت داداش:*

کار من دارد میفتد بر قسم
به زمین افتادن مادر قسم
به دو دست بسته‌ی حیدر قسم
به گرفتاریِ پشت در قسم
پیش زهرا رو سفیدم کن حسین
زینبم اُم الشهیدم کن حسین

*خیلی عجیبه ها ، وقتی که بعضی از این خانواده شهدای مدافع حرم می بینیم چطور به بی بی حضرت زینب سلام الله علیها اقتدا کردن این روضه هارو که میری نگاه میکنی ، وقتی قسم ها رو داد اجازه رو گرفت خانم خودش اومد تو خیمه ، فضه میگه من جلو در خیمه‌ی خانوم ایستاده بودم عرضه داشتم بی بی جان بچه ها اومدن برا بار آخر با شما خداحافظی کنن فرمود نه فضه پرده رو بنداز منو نبینن .. بگو برن فدای داییشون بشن ..*

دور شمعت شعله ور باید شوند
پایِ تو افتاده سر باید شوند
مثل اکبر مختصر باید شوند
از برای تو سپر باید شوند
لااقل شمشیر کمتر میخوری
چند تایی تیر کمتر میخوری

لااقل وقتی اسارت میروم
لحظه ای که از کنارت میرم
بعد تو وقتی به غارت میرم
شام در بزم جسارت میروم
بهتر است اصلاً نبینند آن زمان
مجلس مِی میرود ناموسشان

لحظه ای که بین بازاریم ما
شکوه از نامحرمان داریم ما
لحظه ای که بی کس و یاریم ما
کوچه به کوچه گرفتاریم ما
از چه بهتر دور زینب نیستن
از غم مادر معذب نیستن

*چنان جنگی کردن این دوتا آقازاده رجز میخونن امیری حسین و نعم الامیر .. اول عون رو زمین افتاد ، محمد اومد بالایِ سرش ، مراقبت داره میکنه .. میدونه این نانجیبا دستشون برسه به بدن کاری که با علی اکبر کردن ‌…

دوباره به جنگ ادامه داد این برادر ، او هم رو زمین افتاد ابی‌عبدالله خودشُ با عجله رسوند .. نمیدونید حسین چقدر خجالت داره میکشه .. آخه همه هستیشُ زینب آورده کربلا .. من قربون این خانم برم خانم حضرت فضه اینجام جلوی در ایستاده ، گفت خانم نذاشتی بچه ها برای بار آخر بیان ببیننت .. حالا بدناشونُ آووردن .. فرمود فضه همین که بهت گفتم بازم پرده ی خیمه رو زمین بنداز نکنه چشمایِ حسین به چشم من بیفته ..

میگن اینجا که رسید فضه زد زیر گریه گفت خانم آخه این چه کاریه حداقل کنار بدناشون بیا ‌‌.. مگه کنار بدن اکبر نیومدی! مگه کنار بدن قاسم نیومدی! گفت من اومدم اونجا یه جانی به داداشم ببخشم اما اگه اینجا حسین نگاهش به من بیفته انگار جان از بدنش میره .. این گلایه رو عبدالله هم کرد ..

عبدالله چشمش دیگه جایی رو نمیدید دستشو میگرفتن راه میبردن ، ابی‌عبدالله دستور داد که نره کربلا .
وقتی قافله برگشت نوشتن یه غلامی داشت غلام گفت خوب شد برادر زنت رفت بچه هاتم به کشتن داد! میگه دنبال یه چیزی میگشت که کفش هاشو در آورد پرت کرد سمتش گفت دهانت بشکنه خودم باید میرفتم جانم رو فدای ابی عبدالله میکردم .. اما گلایه رو کرد .. اومد داره یک به یک به محمل ها سر میزنه .. رسید به محمل حضرت زینب ، یه نگاه کرد نشناخت خانم رو .. سوال کرد سراغ زینبُ گرفت .. یه مرتبه بی بی شروع کرد گریه کردن فرمود عبدالله حق داری زینبُ نشناسی .. تا گفت حق داری زینبُ نشناسی ، گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟!..
شما از مدینه رفتی اینطور نبودید ، مگه چند وقته گذشته .. فرمود عبدالله آخه اون چیزی که من دیدم اگه هرکی جایِ من بود پیر میشد .. جلو چشمام سر از بدنِ داداشم جدا کردن ..

گفت خانم خدا شما رو برا ما حفظ کنه اما به گلایه دارم بی بی جان .. شنیدم کربلا هرکسی زمین می افتاد از بنی هاشم تو زودتر از حسین بالاسرش بودی .. به من بگو ببینم آیا بچه های من قابل نبودن؟!!.. حداقل لحظه ی آخر میرفتی کنارشون ، سرشون رو به دامن می گرفتی ..
همون جوابی که به فضه داد به عبدالله هم داد ..
گذاشت تا رسید اربعین کربلا .. گفت داداش یادتِ وقتی بچه هام رو زمین افتادن از خیمه بیرون نیامدم نگاهت به من نیفته از زینب خجالت نکشی ؟!.. حالا بیا تلافی کن حسین .. اگه میخوای خواهرت خجالت نکشه سراغ رقیه تُ از من نگیر ..

.

پخش‌کننده صوت
 
 
 
.

 

.

ای داداش ..
نمیتونم آروم تو خیمه بشینم
غریبی تُ آخه چطوری ببینم
که هل من معینت زد آتش به سینه ام

ای داداش ..
میرن تا نبینن که لبریزِ دردی
به یک نیزه ی بی کسی تکیه کردی
برا اصغرت دنبالِ آب می گردی ..

میرن تا نبینن که تو بی سپاهی
میرن تا نبینن که تو قتلگاهی

بزار که برن تا غمت رو نبینن
یه کم دیرتر اینها ، رو سینه ت بشینن

حسین جان ، حسین جان ..

ای داداش ..
نمیخوام بشه کارشون آه و افسوس
شبیه حسن پا شن از خواب با کابوس
آخه میکشه آدم و داغِ ناموس

ای داداش ..
نمیخوام ببینن رو دستم طنابِ
ببینن که مادر تو بزم شرابِ
تماشایِ من تویِ بازار عذابِ

نمیخوام ببینن ، میخندن به اشکام
دارن میزنن سنگ ، به ما مردم شام

نمیخوام ببینن ، که قدم کمونه
ببینن تنم رو ، زیرِ تازیونه ..

حسین جان ، حسین جان ..

.