نمایش جزئیات
نگین انگشتر
علی ای نور چشم اشک بارم
علی ای شبه جد تاجدارم
تو بودی نو گل باغ رسالت
ز داغ تو خزان شد نوبهارم
امیدم بود ای نور دو چشمم
تو باشی مونس شبهای تارم
دریغا در جوانی جان سپردی
به دشت کربلا اندر کنارم
پش از تو اندر این دنیای فانی
من از این زندگانی شرمسارم
تا زمانی که اصحاب امام حسین زنده بودند ، اجازه ندادند از بنی هاشم کسی به میدان برود اما وقتی اصحاب شهید شدند نوبت به بنی هاشم رسید علی اکبر آمد مقابل بابا ، از پدر اجازه میدان خواست ، فرمود برو عزیزم . اما یک سر به خیمه ها بزن ، خواهر ها تو را ببینند . عمه ها تو را ببینند رفت در خیمه،مثل نگین انگشتر دورش را گرفتند : صدای ناله زنها بلند شد با اشک چشمشان علی اکبررا بدرقه کردند. حسین نگاه مأیوسانه ای به علی کرد :
بار الها پسرم اکبر رفت
گل نورستة من دیگر رفت
آن که در خلقت و خو چون احمد
اشبه الناس به پیغمبر رفت
آن که آرامش قلب و جان بود
دلم آتش زده تا آخر رفت
رفت میدان ، خودش را معرفی کرد جنگ نمایانی کرد تشنگی بر حضرت چیره شد نزد پدر بر گشت عرضه داشت :« یا اَبَه اَلعَطَشُ قَد قَتَلَنی و ثِقلُ الحدیدِ اَجهَدَنی » .بابا تشنگی دارد مرا می کشد ، سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته ، ابی عبدالله گریه کرد . فرمود : علی جان صبر کن به زودی از دست جدت رسول خدا سیراب خواهی شد 1
آغوش به روی گل چو بگشود حسین
از لاله خویش تشنه تر بود حسین
بنهاد زبان اگر که در کام علی
او را عطش شهادت افزود حسین
علی اکبر فقط تشنه آب نبود ، بلکه تشنه دیدار پدر هم بود 2علی اکبر برگشت به میدان ، عده ای از دشمنان را کشت نا گاه « مَرَّهَ بنِ مُنقَذ عبدی گفت : گناه عرب به گردن من اگر داغ این جوان را بر دل پدرش نگذارم ». ضربتی بر فرق علی اکبر زد از شدّت ضعف ، دست بر گردن اسب انداخت ، اسب وحشت زده به سوی لشکر دشمن رفت ، هر کسی ضربه ای به بدن نازنینش زد « فقطّعُوهُ بِسیُوفِهِم اِرباً اربا » تا از اسب روی زمین افتاد صدا زد یا ابتاه هذا جَدّی رسوُل الله قَد سَقانی بِکأسِهِ اَلاَ وفی ...بابا جدم پیغمبر خدا مرا سیراب کرد . ابی عبدالله تا صدای علی اکبر شنید خود را کنار علی رسانید روی زمین نشست صورت به صورت علی گذاشت فرمود : قَتَلَ اللهُ قوماً قَتَلُوک ... علی الدنیا بَعدَکَ العَفا 3.