نمایش جزئیات
متن كامل روضه حضرت علی اكبرعلیه السلام محرم-حاج محمد رضا طاهری
بسم الله الرحمن الرحیم اللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به عِلمُک. و لعن اعدائهم بعدد ما أحاط به عِلمُک. اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .......... دستِ ما گیر كه در ورطه ی غم می اُفتیم یـادِ ما بـاش كه ما یادِ تو كم می اُفتیم بـاید اینـجا بنشیـنیم كه مـا را بخرند گریه كـن، گریه و گر نه ز قلم می اُفتیم با اشكت می تونی ابی عبدالله رو یاری كنی،مرهم به زخم های حسین اشك های توست لطفِ چشمـانِ تـر ِ مادرمـان بود اگر كه در ِ خـانه ی اربـابِ كَـرَم می اُفتیم جوونها امشب شب جوان امام حسین ِ، از جوان امام حسین امشب یه چیزی بگیر ببر با خودت كه هر موقع پدر مادرت یادت میكنه، بگه جونم به این جوان كه بوی علی اكبر گرفته. علی اكبر یه عمر وقتی پدر ایستاده بود ننشست، یه عمر پاشو جلوی بابا دراز نكرده، لذا برا ابی عبدالله سخت بود اون لحظه ای كه گفت:پسرم، جلو من پاهاتو دراز كردی پسرم. رسول خدا اومد تو خونه ی حضرت زهرا سلام الله علیها دید داره گریه میكنه،گفت:چی شده عزیز دلم؟گفت:بابا طفلی كه در رحم دارم من رو بیچاره كرده، یه روز میگه: اَنَاالغَریب،یه روز میگه:اَنَاالمظلوم یه روز میگه:اَنَاالعطشان. پیغمبر هم نشست با حضرت زهرا سلام الله علیها گریه كرد. جبرئیل روضه رو خوند، گریه ی فاطمه دیگه بند نمی اومد. هر كاری كرد رسول خدا تا اون موقعی كه مژده ی شماهارو داد. لطفِ چشمـانِ تـر ِ مادرمـان بود اگر كه در ِ خـانه ی اربـابِ كَـرَم می اُفتیم فرمود:فاطمه غصه نخور یه روز دوستای ما میآن، دور هم حلقه می زنند، مردهاشون مثل زن های بچه مرده، ناله می زنند برا حسین. حسین...هیچ موقع نذار این ناله كردن ها،فریاد كردن اَزت بره. و لیصرخ الصّارخون و یضجّ الضّاجّون و یعجّ العاجّون؟كجایند اونایی كه ضجه می زنند برا حسین؟ ریشه ی ما همه در خاكِ حسینیه ی توست دستِ مـا نیست كه در پایِ عَلَم می اُفتیم می زنیم آنقدر از عشق بر این سینه كه باز مثـل ِ گیسویِ تو بر شـانه ی هـم می اُفتیم تا نفس هست حسین است، حسین است، حسین حق بـده پیش ِ تو هـر نیم قـدم می اُفتیم مـادر افتاد زمیـن تا كه نیـوفتیـم ز پـا بین در و دیوار افتاد كه تو نیوفتی. تـا بگوئیـم فـقـط بیـنِ حـرم می اُفتیم تا شنیـدیم كه بر رویِ كـمر دست گذاشت در ورودیِ حـرم بـا قـدِ خـم می اُفتیم شاعر:حسن لطفی شب جوان امام حسین ِ، بذار از این دریچه ببرمت سر سفره ی جوانش: مولا عباس مازندرانی با جمعی از جوانها، پای پیاده اومدند طرف كربلا. خودشون رو رسوندند شب جمعه یه منزلی حرم امام حسین علیه السلام. مولا عباس گفت:آی جوانها، یه منزل دیگه بیشتر نمونده، اگه خسته اید عیبی نداره، استراحت كنید، روز جمعه هم روز زیارتی حسینه. گفتند: مولا عباس این همه راه اومدیم پیاده، خودمون رو تو حرم ارباب برسونیم، چرا میگی استراحت كنیم؟ بلند شدند اومدند تو حرم ابی عبدالله، اونایی كه پیاده میرند اربعین این حرف رو بهتر متوجه میشند. پاها همه درد گرفته بود، وَرَم كرده بود، اومدند دور مولا عباس حلقه زدند.اونایی كه می خواند اربعین برند كربلا الان وقتشه. گفتند:مولا عباس این همه تو شهرمون برامون روضه خوندی، اینجا تو حرم نمی خوای برامون روضه بخونی؟ گفت:چرا نمیخوام بخونم. چه سعادتی بالاتر از اینجا، دفترچه ی شعرش رو در آورد، ورق زد، گفت:هرچی اومد می خوانم. روضه ی جوان امام حسین، حواسش نبود شب جمعه است، تو حرم امام حسین. روضه ی جوانش رو خوند. برگشتند محل استراحت خودشون تو اون كاروان سرا، خوابیدند، همه خوابیدند، مولا عباس هم خوابید، تو عالم رؤیا همین لحظه شون رو دید، همه بعد از زیارت اومدند خوابیدند، یه نفر اومد دَقُ الباب میكنه، مولا عباس میگه: تو خواب من از جام بلند شدم، اومدم در رو باز كردم، دیدم یه غلام سیاهی، گفتم:بله. چرا این طور دق الباب میكنی؟ اینها تازه از حرم اومدند، خسته اند. فرمود: مولا عباس من پیك ابی عبدالله ام. زود برو هم سفری هات رو بیدار كن، آقام حسین داره میآد دیدنتون. گفتم: الهی قربونش برم، بگید هرجا هست ما می آییم. فرمود:نه این خواسته ی آقامونه. اومدم یك به یك همه رو بیدار كردم. پاشید حسین داره میآد. همه نشستند، مؤدب،دو زانو. یه وقت دیدیم در باز شد، ماه دلآرای ابی عبدالله. همچین كه اومدیم از جا بلند بشیم. فرمود: مولا عباس جان حسین بشینید، شما خسته ی راهید. با پای پیاده اومدید حرم من. فرمود: مولا عباس تعجب نكنید اگه من اومدم دیدنتون. سه تا دلیل داره. دلیل اول اینه: هركی دیدن من بیآد من بازدیدش رو پس میدم. خوش به حال اونایی كه هی رفتند كربلا.مولا عباس، اما دلیل دوم:یه نفر جلوی در هیئت شما تو شهرتون هست، یه پیرمردیه، كفش های گریه كن های من رو جفت میكنه، خیلی دوست داشت با شما بیاد. هم خرج راه نداشت. هم مریض بود، اگر برگشتی بهش بگو:حسین تو رو فراموش نكرده. اما مولا عباس دلیل اصلی این بود اومدم دیدنت. از این دفعه هر وقت اومدی حرم من، شب جمعه تو حرم روضه ی جوانم رو نخون. مگه نمی دونی مادرم زهرا اینجا مهمان ِ، تا روضه ی جوانم رو خوندی مادرم رو زمین افتاد. قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده کربلا محو رخ احمد مختار شده دور تا دور سرت آیینه می چرخانم بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده تا کمی راه روی این دل من می لرزد می دونی چرا بابا ؟ قد طوبایی ِ زهراست پدیدار شده *** من نگویم مرو ای ماه برو لیک قدری ببرم راه برو بذار برای بار آخر قد و بالات رو نگاه كنم. حسین.... برو میدان ولی آهسته برو دیدن عمه ی دل خسته برو همچین كه زن ها تو حرم فهمیدند علی اكبر می خواد بره میدان، همه از خیمه بیرون اومدند، دورش حلقه زدند، ابی عبدالله دید نه، علی نمیتونه بره، از یه طرف سكینه اومده، از یه طرف دید از پایین عباش رو یكی داره میكشه، نگاه كرد دید رقیه خانمه. از یه طرف عمه راه رو براش سد كرده. فرمود: كنار برید. هو ممسوسٌ فِی ذات الله. او دیگه زمینی نیست، او عرشی است بگذارید بره، او غرق در ذات خداست. رفت میدان برگشت، اومد گفت:بابا العطش قد قتلنی. گر ترك خورده لبت غصه نخور ای بابا تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده *** تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم وسط معرکه این یاس گرفتار شده وقتی اسب علی اكبر اومد تو دل دشمن راه باز كردند کوچه ای باز شدو هر که زره آمد زد می دونیی یاد كجا اُفتادم بابا؟ ماجرای تو شبیه درو دیوار شده زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده تا صداشو شنید، همچین با عجله ابی عبدالله خودش رو رساند، سوار بر مركب، نمی دونم چرا نزدیك بدن شد ابی عبدالله از اسب پیاده شد، اومد این چند قدم رو با پای خودش بره، همچین یه قدم برداشت خورد زمین حسین. مرحوم شیخ حُر عاملی نوشته:زانوهاش دیگه طاقت نداشت، دیدن جلوی دشمن، حسین داره دو زانو دو زانو میآد. همین جا دشمن آماده است. تا دیدن اومد كنار بدن، هی گفت: وَلَدی دیدن جواب نیومد، وَلَدی جواب نمیده، پسرم، همچین كه خیالشون راحت شد. كار از كار گذشته، حسین داره گریه میكنه، همه شروع كردن هلهله كردن. صدای هلهله ها از یك طرف، ابی عبدالله یه مرتبه ، یه لحظه به خودش اومد دید صدای یه زن داره میآد. نگاه كرد دید زینب نشسته میون این همه بی حیا....حسین... به اندازه ی غیرتت امشب داد بزن. ابی عبدالله یه نگاه به خواهر كرد، یه نگاه به علی كرد، گفت: *** خیز از جا آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر *** چیست این شور كه در اهل حرم اُفتاده؟ عرش اُفتاده زمین یا پسرم افتاده؟ شده ام آیینه و نقش ترك های لبت مو به مو زخم شده بر جگرم اُفتاده این تو هستی همه جا ریخته ای؟اما نه پاره های تن من دور و برم اُفتاده بدن رو داخل عبا چیدند، بدن رو بر نداشتند، بدن رو تو عبا چیدند تو سبک تر شده ای بین عبا یا اینکه چند عضو بدنت پشت سرم اُفتاده همه ی شما داستان حضرت یعقوب و حضرت یوسف رو شنیدید. فقط یه پیراهن خون آلود آوردند از یوسف برای حضرت یعقوب. اینقدر اشك ریخت. دیده اش نابینا شد. میدونه به علم نبوت پسرش زنده است. ابی عبدالله این بدن رو دید، گفت: آه یعقوب كجایی كه ببینی امروز گله ای گرگ به جان پسرم اُفتاده حسین..... این اشكات رو روی دست هات بگیر، دست های قشنگت رو بالا ببر، دیگه این دست ها از در خونه ی خدا رد نمیشه، اگه شك داری دیگه نیا روضه ی حسین، خدا به جوان امام حسین، فرج امام زمان برسان، خدا به جوان ابی عبدالله، دست های این جوان هایی كه بلند شده، از دست جوان امام حسین جدا و كوتاه مگردان. .