حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن كامل روضه حضرت علی اكبرعلیه السلام _حاج محمود كريمي

متن كامل روضه حضرت علی اكبرعلیه السلام _حاج محمود كريمي

بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .......... دوباره بعد نماز و نوای روضه ی صبح دلم دوباره گرفته برای روضه ی صبح صدای زمزمه می آید و میان نسیم صدای فاطمه در گریه های روضه ی صبح حسین.... من کیستم امام حسین مُکررم بر اهل بیت حضرت عباس دیگرم مشهور گشته ام به علی اکبر حسین نجل ولی ام از ولی الله اکبرم زیباتر از تمام شهیدان کربلا پرپر تر از تمامی گل های پرپرم پوشیده شد ز خون جبین ماه عارضم پاشیده شد چو دانه ی تسبیح پیکرم قرآن شانه ی سه امام بزرگوار کز تیغ آیه آیه شده پا تا سرم روزی که چشم خویش گشودم در این جهان عشق حسین موج زد از شیر مادرم لیلا هنوز شیر به کامم نریخته گرداند دور یوسف زهرای اطهرم آیینه ی محمدم جان سه ولی نام مرا نهاده ولی خدا علی خون من است آب گلستان کربلا زخم من است لاله ی بستان کربلا پیش از شب ولادت خود پر گشوده ام معراج رفته ام ز بیابان کربلا آن لحظه ای که از دهنم میچکید خون لب بر لبم نهاد سلیمان کربلا یوسف به تخت سلطنت مصر تکیه زد در خون نشست یوسف کنعان کربلا با خون حنجرم بنویسید روی خاک پاشیده شد ز هم تن مهمان کربلا از چشم آسمان ولایت ستاره ریخت تا ماهش اوفتاد به میدان کربلا یک ماه پاره با بدن پاره پاره اش گم گشته است در دل طوفان کربلا سروی که غرق بود به گلبوسه ی حسین گردید نقش خاک بیابان کربلا درد فراق من پدرم را غریب کرد از اهل بیت غارت صبر و شکیب کرد دامان قتلگه شده بیت و الحرام من سعی و صفا و مروه و رکن و مقام من رویم همیشه سوره ی نور حسین بود پا مال گشت حرمت من احترام من کردند قطعه قطعه تنم را چو برگ گل وقتی شناختند علی هست نام من ای اهل کوفه عاطفه و رحمتان کجاست کم ترکنید خنده به اشک امام من کردم به اهل کوفه نصیحت هزار حیف باران سنگ بود جواب کلام من در موج خنده های عدو داد میزنم بابا رسان به گریه کنانم سلام من دور حسین گشته و قربانی اش شوید این است بر تمام جوانان پیام من بابا همین که لب به لب من نهاد دید خون گلوی من شده جاری ز کام من زهرا نظر بر این تن صد چاک می کند خون از لبم به چادر خود پاك می كند آی جَوونا،یا روضه ی علی اكبر نمیگیره،یه حجابی رو دلهاتون می افته، یا اگه حجاب كنار بره، واویلا میشه،عموش بود،باباش بود،پشت لبش هنوز سبز نشده بود،تو منزلش روی بام خانه اش آتشی روشن می كردند، از چوب مخصوصی كه سنگین بود و دیر هم تمام می شد، برای چی؟ برای اینكه هركسی هر گرسنه ای ، هر بیچارهای، از مدینه وارد می شد، نگاه می كرد نور كجاست، می رفت در ِ خانه ی علی اكبر، در باز بود،سر سفره می نشست، غلام ها بیست و چهار ساعته، سر سفره مشغول پذیرایی بودند، گرسنه كسی از مدینه خارج نمی شد. آقا ماهم گرسنه ایم. به ما معرفت بده آقاجان، یا علی اكبر. جوونها بیایید امشب عهد ببندیم علی اكبری زندگی كنیم. چشم به هم بگذاریم عمر می گذره. قدر بدونید جوانی رو، ان شا الله یه چنین جمعی رو كربلا، پایین پا، ولی روضه ی علی اكبر نمیشه خوند.آی جوونها می خواستید از در خونه بیایید بیرون باباتون چی گفت وقتی می خواستید بیایید بیرون؟ خودت رو ببوش سرما نخوری؟ مراقب خودت باش، كی میای؟نگرانه..حسین داشت می دید پسرش طرف دشمن رفت، همه شمشیرهارو بالا گرفتند، می چرخونند ای سینه ی شما همه جا نینوای من مثل حسین گریه کنید از برای من تا آخرین نگاه ِ پسر را کُند نگاه خون پاک میکند پدر از چشم های من بر زائرین تربت پاکم خبر دهید پایین پای یوسف زهراست جای من خواهم دوباره یا اَبتاه سر دهم ولی خون گلو به حنجره بسته صدای من تنها نه ای پدر بدنم در کنار توست با توست هم سفر، سر از تن جدای من مثل زره تمام تنم چشمه چشمه شد از بس رسیده نیزه به سر تا به پای من هر جا که گشت نقش زمین سرو قامتی یاد آورید از من و قد رسای من تا مهدی انتقام نگیرد ز قاتلم گریَد هماره نسل جوان در عزای من ابی عبدالله برا شخصیت علی اكبر خیلی گریه كرد، خیلی شخصیت داشت، خیلی آقا بود، هر روز می دید داره قد میكشه، هر روز می دیدش علی اكبر یه كاری می كنه بابا میگه: فداه ابو باباش فداش، دنبال كاری می فرستادش علی اكبر رو بعضی وقتی ها علی رو می فرستاد،به اباالفضل می گفت: همراهش باش، نماینده علی بود. همه كاره علی اكبر بود، پشت و پناه لشكر ابی عبدالله اباالفضل بود، ولی این امید تو چشم های علی اكبر موج می زد. مختار عبید الله بن زیاد و پسرش رو به درك واصل كرد، سر این دو تارو گذاشتند جلوی مختار. لبخندی زد خوشحال شد،گفتند:این عوض سر حسین و علی اكبر. غضبناك شد، گفت:سه ربع دنیا رو بكشم یه انگشتی كه از حسین علیه السلام بریدند نخواهد شد.  می دونید علی اكبر یعنی چی؟ راه می رفت، حسین هی نگاش می كرد.حسین دنبال بچه اش می گشت. هر کس که روشن است چراغ بصیرتش پشت سرش بود ز یَم خون دعای من من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم وقتی ابی عبدالله فرمود: همه ی ما كشته می شویم. گفت :بابا ألَسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم یا نیستیم؟ فرمود: چرا بر حقیم. اون وقت علی اكبرلبخندی زد. من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم تابد هماره نور چراغ هدایتم من اولین ذبیح ِ ذبیح خدا شدم مانند برگ برگ گل از هم جدا شدم می خواستم که جامه بپوشم به زخم تن یارب هزار شکر که حاجت روا شدم می خواستم که سر بگذارم به پای دوست شکر خدا که دفن به پایین پا شدم خون خدا نهاد روی خود بروی من بر من رسید مژده که خون خدا شدم تا زودتر حضور رسول خدا رسم اول شهیدِ هاشمی کربلا شدم از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم حضرت زینب سلام الله علیها شب عاشورا  نگاه كرد دید، اصحاب نشستند، حبیب بن مظاهر نشسته، شمشیر روی زانوهاش، همه ی اصحابم نشسته اند، كلام سید الشهدا تمام شده،آقا رفته توی خیمه شمشیر تیز میكنه، میخونه: یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ خیمه ها رو خانم زینب داشت نگاه می كرد، تو روایات آمده مثل كندوی زنبور عسل صدای زمزمه می آمد. آمد پشت خیمه ی اصحاب خانم، دید حبیب نشسته، دورش اصحاب نشستند، حبیب به اصحاب فرمود: اگه یكی از ما زنده باشیم یكی از بنی هاشم زخم بردارند، فردای قیامت جواب بانوی دو عالم رو هیچ كسی نمیتون بده، نمی تونیم سرمون رو بالا بگیریم، اول ما باید كشته بشویم. اومد حضرت زینب سلام الله علیها پشت خیمه ی بنی هاشم نگاه كرد، دید مثل شیر غُرّان، عباس شمشیر روی زمین نهاده، هنوز لباس رزم هم نپوشیده، تكیه داده به شمشیر، یه طرف علی اكبر، یه طرف قاسم بن الحسن، بنی هاشم دورشون نشستند، عباس فرمود: چه كاره اید؟ فرمودند:فرمانده ی لشكر تویی، فرمود: تا ما هستیم نبیاید كسی غیر ما بره میدان. خلاصه فردا اصحاب حریف شدند، نتونستند بایستند، یه عده سر نماز، یه عده در جدال، یه عده با اجازه،. غلامی داره به نام شاكری، غلام زُهیر ِ، دو نفر آمدند از بزرگای لشكر مقابل گفتند: قهرماناتون رو بفرستید،زهیر اومد بره و حبیب، ابی عبدالله فرمودند:اینها در شأن شما نیستند، یه آن این غلام گفت:آقا من برم.آقا ابی عبدالله فرمود: خدا تو رو به دنیا آورده برای همین لحظه،تو بزرگ شدی برای همین لحظه،اصلاً تو اومدی برای همین لحظه. برو. رفت، هر دو رو به درك واصل كرد. برگشت طرف ابی عبدالله گفت:آقا تمام شد. آقا فرمود: ادامه بده. گفت:آقا چشم. همه رفتند، دیگه از اصحاب كسی نموند،حسین موند و زن و بچه و خانواده اش، نفر اول اومد علی اكبر گفت: برم. گفت:بیا دعا برات بخونم، برو تو خیمه با عمه هات خداحافظی كن، لباس رزمش رو مرتب كردند، وارد خیمه شد، ابی عبدالله وارد خیمه شد، دید یكی داره، كمر بندش رو سفت میكنه، یكی شمشیر حمایل میكنه، خواهری داره شانه به موهاش میزنه، عمه داره عمامه اش رو مرتب میكنه، یكی داره گرد و غبار لباسش رو میگیره،یكی داره صدا میزنه، علی جان كجا داری میری، از یه طرف تو لشكر دشمن داره یه صدا میآد، حسین چرا  سرباز نمی فرستی؟چرا كسی نمیآد؟فرمود:رها كنید علی ام رو، علیم در خدا غرق شده، اومد خدمت بابا خداحافظی،خداحافظی آخر نبود، یه بار دیگه ام اومد،اون زمانی كه خیلی تشنه بود. . .

اومد به طرف میدان ، رویروی لشكر دشمن ایستاد، شمشیر رو بالا آوُرد،اَنَا علی بن حُسین بن علی. وای علی اومد. از میان لشكر قهرمانی جداشد، حالا اینم در نظر داشته باش، همه ی لشكر سیر آبند، علی اكبر تشنه است، همین طوری روی اسب نشسته، اولین كسی كه به درك در نبرد واصل كرد همین بود، همچین كه جدا شد مثل تیر از لشكر اومد بیرون، همه فكر كردند علی از تشنگی دیگه قدرت حركت نداره،نوه ی امیر المومنین، خدای نبرده،كسی كه تشنه باشه زیاد حركت انجام نمی ده، حركت های كوتاه انجام می ده كه مؤثر باشه، شروع كرد علی اكبر به تار و مار كردن دشمن، یه كاری كرد اسب از روی جنازه ها می پرید،همه عقب نشستند، حالا كه كسی نمیآد جلو برم یه سری بابامو ببینم، اومد پیش بابا، بابا اَلعطش قَتَلَنی مُردم از تشنگی. بگذرم تا اینجا كه:

از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود

سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم

بابا کشید قد روی اسب و نگاه کرد

من پاره پاره از دم شمشیر ها شدم

اومد بالای سر علی اكبرش، چه اومدنی؟ اول رسید بالا سر علی لشكر كنار رفتند. وقتی حسین اومد حسینم می تونستند محاصره كنند بكشند اما این كار رو نكردند فقط برای اینكه دل امام حسین رو بسوزونند. یه روایت برات بگم: بعد از شهادت علی اكبر در ناسخ التواریخ اومده: بعد از شهادت علی اكبر طفلی از سراپرده بیرون اومد، یه بچه ای فهمید علی اكبر به شهادت رسیده، دوید طرف میدان، یه جوری داشت طرف علی اكبر می اومد، همه ی بدنش می لرزید، دو تا گوشواره داشت،داشت می اومد طرف علی اكبر، هانی بن قیس بهش حمله كرد، تو راه با شمشیر زدش، بچه رو از پا درآورد، یعنی بعضی ها برا تفریح اومدند كربلا. گفتند: بچه رو چكار داری؟ با خنده رفت،بچه رو زد، بچه روی زمین افتاد،حالا حسین بالا سر علی اكبر، بایدم بخندند،بایدم هلهله كنند.

بر خیز ای موذن جان بخش خیمه ها

جانم فدای گفتن الله اکبرت

هی دست و پا نزن، نزنم بر سرم علی

پا بر زمین نکش، نکشم ناله در برت

اشک من است جسم تو تکثیر کرده است

یا این که ریخته است به دور پدر پرت

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

اومد بالای سر علی اكبرش دید هركاری می كنه نفس بالا نمیآد انگشت مبارك رو كرد تو دهان علی اكبرش

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

یک سرفه کن که باز شود راه حنجرت

سادات من و ببخشند این یك خط رو:

تو بر عبا بخواب و برو من و عمه ات

می آوریم خیمه بقایای پیکرت

برخیز و رو به حرمله ی بد گهر مده

پنجاه سال زحمت من را هدر نده

بالا بُلندِ بابا، گیسو کمند بابا

اگه تو بری تو این زمونه دل به کی ببنده بابا

ای ماهیه غرق خونم  ای باغ گل خزونم

این بیابان جای خواب ناز نیست

ایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز بابا تا از این صحرا رویم

اینک به سوی خیمه ی لیلا رویم

پاشو عزیزم ببین که دشمن

 به گریه ی من داره میخنده

پاشو عزیزم بریم به خیمه

زخم سرت رو عمه ببنده

ای حسین.......... ای خدا فرج امام زمان ما را برسان، ای خدا هركسی هر دردی داره، حاجت روا بگردان

.