نمایش جزئیات
متن روضه جانسوز _حضرت علی اکبر علیه السلام _شب هشتم محرم _حاج محمود کریمی
تا نغمه ی حسین نوایش به ما رسید
دادی زدیم وفضل خدایش به ما رسید
مارا نوشته اند شکار کمند یار
شکر خدا که زلف رهایش به ما رسید
کعبه نبرد و قسمت ما کربلا بود
سنگش به دیگران،طلایش به ما رسید
حتی برات مشهد ما دست کربلا بود
سهمیه ی امام رضایش به ما رسید
دستور داده ست به ما "فابک للحسین"
سلطان طوس توصیه هایش به ما رسید
اگر چه گرسنه کشته شد وتشنه ذبح شد
اما همیشه آب وغذایش به ما رسید
*تشنه رفت شیعه تشنه نمونه،شیعه باید تشنه معرفت باشه*
زخم هزار نیزه و خنجر به او رسید
اجر طواف کر ب وبلا یش به ما رسید
*گفت در عالم مکاشفه دیدم آقا زخماش خوب شده؛گفتم آقاجان بحمدالله زخماتون خوب شده؛فرمود:گریه دوستامون بر مصائب ما مرهم زخم های ماست اما این زخمایی که اصلا خوب نمیشه هر چیم گریه کنید؛کدوم زخم؟اون زخمی که تو جیگرمه داغ علی اکبر امشب شب،شب جووناس...
علی اکبر راهی شد،محاسن رو ابی عبدلله رو دست گرفت رو به آسمان" اَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِكَ صلّی اللّه علیه و آله وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلی نَبِیِّكَ نَظَرْنا إِلی وجهِک"
خدایا تو شاهد باش یک جوانی را فرستادم بسوی مردم که خَلقاً ، اخلاقن، همه جوره شبیه پیغمبر توست،هروقت دلمون برای پیغمبرت تنگ میشد به چهره علی نگاه میکردیم.میگفتم علی اکبر راه برو بابا،حرف بزن،بخند"انقدر نورانی و چهره ی جذاب بنی هاشمی داشت،وارد میدان شد،همه تکبیر گفتند؛ سبحان الله گفتند؛لشکرا ! دشمن ! یه عده هم پیغمبر خدا رو دیده بودند،گفتند:ما با پیغمبر خدا نمیجنگیم.ابن سعد ملعون آمد جلوی لشگر،گفت:این کیه؟خودش رو معرفی کرد علی اکبر"انا علی بن حسین بن علی،نحن وبیت الله اولی بالنبی"تا رسید به رجز خوندنش امام حسین خیلی دلش سوخت؛فرمود:خدا نسلتو قطع کنه.تشنگی بیداد کرده؛علی اکبر و خانم حضرت زینب و آقا قمر بنی هاشم و امام حسین جان- عالم به فداشون-سهمیه آبشون رو به بچه ها دادند،رمقی نداشت رو اسب نشسته بود؛حداقل حرکت رو انجام میداد؛وقتی بهش حمله میشد تا لحظه ی آخر عکس العمل نشون نمیداد،یه عده نگاه میکردند چرا تکون نمیخوره،نوه ی علیه،از کشته پشته ساخت؛برگشت خدمت بابا" یا ابَ العطش قد قَتَلَنی"تشنگی کشت منو..." وثقل الحدید اجهدنی" زرهم سنگینه...بعضیا فرمودند:ابی عبدالله فرمودند:"هاتِ لسانِک" زبونتو بیرون بیار،در دهان بابا بذار؛زبان در دهان بابا گذاشت یه موقع دیدند علی سرشو پایین انداخت؛دید بابا تشنه تره*
. .والا علی اکبر،زیبا علی رعنا علی غوغا علی اکبر
باد موافق را باگیسویش انداخته ازپا علی اکبر
اصلا به جای زلف،پیچیده دور سر شبه احیا علی اکبر
با تیغ ابرویش جمع عدو را میکند منها علی اکبر
یا مَظهَر الوالی یا مصطفی یا مرتضی و علی اکبر
پس خَلقا و خُلقا پیغمبری گویاست پس گویا علی اکبر
"اَلدهرُ یومان" است امروز علی اصغر و فردا علی اکبر
با بازِ دنیا و می بُرد هر لحظه دل از بابا علی اکبر
بعد از تو بابا گفت ای خاک عالم بر سر دنیا علی اکبر
این آخر روضه س مثل علی اصغر شده حالا علی اکبر
*حالا چی کار کنه حسین جوونا شما کمک کنید*
بین عبا مانده...
* هر جوری کرد بدن رو بلند کنه یه مقداری از بدن رو بلند می کرد یه قسمتی دیگر رو زمین میماند، عبا را برداشت کنار بدن پهن کرد آیا میشه این بدن رو روی عبا گذاشت؟ ابی عبدالله از زیر بدن عبا رو رد کرد یه مقدار از بدن زیر عبا رد شد بدن رو برگردوند تو عبا*
بین عبا مانده جسمی که زیر دست و پا مانده
مقتل چه خواهد گفت از یک جوان اربا اربای رها مانده
از آن جوانی که صوت اذانش در فضای کربلا مانده
وای از دل ارباب ذبح عظیمش بعد ذبحِ در بلا مانده
فرقش اگر پاشیداین ارث بر پیشانیش از مرتضی مانده
بابا نگفتم ماه در حنجرش انگار یه ذره صدا مانده
*یه نیزه ای تو گلوش فرو رفت*
ای وای انگشتر از دست و دست از شانه های اوجدا مانده
تنها نه انگشت!تمام عضوها ی تن سوا مانده
بر جسم صد چاکش این سهم شمشیر است
سهم نیزه ها مانده...
چرا حیران شده مقتل؟!حتی دهان زخم هایش نیز وا مانده...
این جسم کامل نیست،از پاره های پیکراو چند تا مانده
یک تکه روی خاک،یک تکه هم بر نیزه و شمشیر جا مانده
بر خیز خوش غیرت ...
*علی اکبر !هر موقع عمه جانت می خواست زیارت جدت بره من بودم عمو حسنت بود عمو عباست بود جدت علی هم بود عمه جانت توی هاله ای از برادرهاش تو تاریکی می اومد عباس زودتر شمع ها و مشعلا رو خاموش می کرد مبادا چشم کسی به دختر علی بیفته*
برخیز خوش غیرت زینب میان یک ...
برخیز و رو به حرمله ی بد سیر مده
پنجاه سال زحمت ما هدر مده...
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز بابا تا از این صحرا رویم
نَک به سوی خیمه ی لیلا رویم
*این قدر این قوم نامرد بودند،وقتی ابی عبدالله داشت بدن را بر می گردوند به خیمه میگه دیدم یه دختر بچه دو سه ساله از خیمه بیرون آمد،دید دارن بدن علی اکبر میارن،دیدم دختر بچه گوشوارهای دُر،در گوش داشت،می گه دیدم هانی ابن بئیس ملعون از لشکر جدا شد تو جمع مشایعت کننده های علی اکبر با شمشیر این دختر بچه دو سه ساله را جلوی چشم حسین ..." غصه که یکی دو تا نیست ای وای ..."(برگردیم روضه علی اکبر)میگه دیدم انگشتر رو تو دهان علی اکبر کرد حسین لخته خون ها را بالا اورد،بیرون اورد دهان رو خالی از لخته خون کرد؛آرام پشت پسر زد هی گفت باباتو صدا بزن،آخرین نفس ها داشت می آمد هی صدا زد "ولدی" صدام بزن ... علی علی بابا" دیدن صورت به صورت علی اکبرش گذاشت،ای حسین*
پاشو عزیزم! ببین که دشمن
به گریه ی من داره میخنده
پاشو عزیزم،بریم به خیمه
زخم سرت رو عمه ببنده
*آخه عمه بلده خوب زخم ببنده،عمه از بچگیش اینقدر استخوان شکسته دیده، فرق شکسته دیده،پهلو شکسته دیده بازوی شکسته دیده،ابروی شکسته دیده،گونه ی شکسته دیده،آی مادر...حسین*
.