حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل حضرت علی اکبر علیه السلام شب هشتم محرم _سید مهدی میرداماد

روضه و توسل حضرت علی اکبر علیه السلام شب هشتم محرم _سید مهدی میرداماد

"یارب الحسین، بحق الحسین، اشف صدر الحسین، بظهور الحجة" *یه مصداقِ " صدر الحسین"قنداقه ی علی اصغرِ که روی سینه ی ابی عبدالله الحسینِ،یه مصداقِ دیگه از " صدر الحسین" سینه ی حسین،داغ علی اکبرِ که روی سینه حسینِ،رو سینه ی پدرِ،اون اهل دل،ابی عبدالله الحسین رو درعالم رؤیا دیده بود،دیده بود همه ی بدن زخمِ،گفته بود: آقا من چه کنم این زخم ها خوب بشه؟فرموده بودند:" اَنَا قتیل العَبَرة" میخوای زخم هام خوب بشه؟روضه بگیر،بیان گریه کنن،اشک های شما مرهم زخم های منِ...میگه:روضه گرفتم،بعد از یه دهه گریه و روضه،دوباره حضرت رو دیده بود،میگه:دیدم همه ی زخم ها التیام پیدا کرده،فقط دو تا زخم هنوز تازه است،یکی زخمِ رو سینه ی حسینِ،یکی زخمِ رو کمر حضرتِ،زخم رو کمر که داغ عباسِ که روز تاسوعا زنده باشیم با هم بمیریم برا اون جمله حسین که گفت:آخ کمرم شکست...پرسیدم زخم رو سینه چیه؟ فرمود: این داغِ علی اکبرمِ،تا قیامت هم خوب شدنی نیست.... "یارب الحسین، بحق الحسین، اشف صدر الحسین، بظهور الحجة یارب الحجة بحق الحجة اشف صدر الحجة بظهور الحجة"   که هستی؟ حسینی تو یا حیدری؟   *امشب شبِ امیرالمؤمنینِ،همین اول بگم حرف آخر چیه،همه ی این خون هایی که ریخته شد،همش به خاطر اسمِ علی بود،امشب شبِ علی اکبرِ،چه مقامی داره این آقا؟علامه کوهستانی رحمةالله علیه حضرت علی اکبر رو دیده بودند،حضرت علی اکبر گِله کرده بودند که به دوستان ما بگید:چرا به من متوسل نمیشن؟ من دستم پیش بابام خیلی بازِ،کافیِ یه اشاره کنم به بابام....   که هستی؟ حسینی تو یا حیدری؟  علی یا همان شخص پیغمبری؟ جوانان عالم فدایت شوند  که تا صبح محشر جوان پروری جمالت تمامِ کتاب خداست  به کوثر قسم میخورم، کوثری   *چه جمالی،چه کمالی.." اَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِ الله" ابی عبدالله دلش برا هر کی تنگ میشد،علی اکبر رو صدا می کرد،برا پیغمبر دلش تنگ میشد،علی اکبر رو نگاه می کرد،برا باباش علی،برا مادرش زهرا دلش تنگ می شد،می گفت:علی اکبر! جلوم راه برو،راه رفتنت منو یادِ مادرم میندازه....*   نبی نیستی و نبی خلقتی خدا نیستی و خدا مَنظری در اوصاف تو از تو شرمنده ایم  که از وصف، بالاتر و برتری علی خوانمت؟ یا نبی گویمت؟  ندانم که هستی؛ علی اکبری بلند اختران، خاک راه تواند شهیدان، شهیدِ نگاه تواند   * وقتی شنید از لبان مبارک پدرش، ابی عبدالله آیه ی  اِسْتِرْجاع رو میخونه،هی زیر لب میگه:" إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ"..،سئوال کرد بابا! نشنوم پدرم این آیه رو بخونه،چی شده؟ابی عبدالله فرمود: خواب جدم رو دیدم،گفت: حسینم! عقب این قافله مرگ داره شما رو دنبال میکنه...علی اکبر سئوال کرد:بابا کشته میشیم؟ابی عبدالله فرمود:آره کشته میشیم..علی اکبر باز سئوال کرد: "ألَسنا على الحق؟" آیا حق با ماست،حق مائیم؟ فرمود ابی عبدالله: آره حق مائیم و بر حقیم...علی اکبر گفت: پس دیگه باکی از مرگ نداریم.... . .

فروغ خدا در تجلای تو

 سلام پیمبر به سیمای تو

حَسَن، خویش را دیدن در حُسنِ تو

حسین است محو تماشای تو

به چشم علمدار کرب و بلا

 قیامت کند قدِّ رعنای تو

مزار تو پایینِ پای حسین

 دلِ داغدارِ پدر جای تو

نَفَس در گلویت شرار از عطش

 که شد غرقِ در خون سراپای تو

چو تسبیحِ دانه زِ هم ریخته

 زِ هم گشت پاشیده اعضای تو

به زخم جبین تو اعجاز شد

 که قرآن زِ فرق سرت باز شد

چه خوب است اُنس پدر با پسر

*امام صادق فرمود:خوشبخت اون پدریِ که پسرش شبیه او باشه،فرمود:بهترین لذت برا اون پدر اون موقعی است که فرزندش بزرگ شه، رشید بشه،هی جلو بابا قدم بزنه....

آی جوونا! وقتی بزرگ میشی یه پرده ی حیا بین تو وپدرت کشیده میشه،دیگه سختشه بغلت کنه،ببوسه تو رو،تو باید بری بغلش کنی،تو باید بهانه اش رو درست کنی،بابا منتظر میشه ببینه شب دومادیت کیِ،منتظرِ ببینه کی از کربلا میای عقده اش رو خالی کنه بغلت کنه،تو بی بهانه برو بغلش کن...

ابی عبدالله کربلا رسیدن، همش نگاش به علی اکبر بود،نگاه می کرد،نگاهِ شوق،"َنَظَرَ اِلَی،نَظرةَ اشتیاقاً" دیگه نزدیک عاشورا نگاهش عوض شد،نگاهِ با حسرت می کرد،هی با خودش می گفت: دو سه روزِ دیگه میخوای بری؟ میخوای بابا رو تنها بذاری؟ اون لحظات آخر دیگه این نگاهم عوض شد،نگاه یأس شد،وقتی گفت: بابا! "اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی"نا امیدانه نگاش کرد..*

چه خوب است اُنس پدر با پسر

 چه سخت است داغ پسر بر پدر

بمیرم برایت که زخم تنت

 شد از حلقه های زِره بیشتر

تو در خیمه آب از پدر خواستی

 پدر داشت در دیده خونِ جگر

یکی بر دلت تیر زد جای تیر

 یکی بر روی زخم، زخمی دگر

تنت گشت بر روی خاک زمین

 زِ تسبیحِ پاشیده، پاشیده تر

*مرحوم سید مهدی قوام،یه روضه خون ،یه عارف،یه صاحب نفس بود،میخواست روضه علی اکبر بخونه،یهو تسبیحش رو درآورد،گفت: من معنای "اِرباً اِربا" رو یه جور دیگه معنا می کنم....حتی برا حسینی که امام صادق فرمود: هزار و نهصد و پنجاه زخم رو بدنش بوده،امام باقر فرمود:" فرقةٌ بالسیوفِ وفرقةٌ بالرماحِ وفرقةٌ بالحجارةِ وفرقةٌ بالخَشَبِ والعصا"برا ابی عبدالله نیاوردن "اِرباً اِربا" فقط برا علی اکبر آوردن....

سید مهدی  قوام تسبیحش رو در آورد،جلو مردم،گفت: "اِرباً اِربا" یعنی این،اگه من تسبیح سالم رو بندازم اون عقب میری می گردی پیداش می کنی،چون تسبیح نخش پاره نشده،تسبیح سالم پیدا میشه،اما اگه نخش رو پاره کنم،هر یه دونه اش یه جا بیوفته،هر چی بگردی دیگه تسبیح جمع نمیشه....*

تنت گشت بر روی خاک زمین

 زِ تسبیحِ پاشیده، پاشیده تر

به هر زخم،زخم دگر میزدند

 چو بودی علی، بیشتر میزدند

شاعر:غلامرضا سازگار

. .

ابی عبدالله چند جا تو کربلا یادِ مادرش افتاد،یکیش اونجایی بود که سینه ی شکسته ی قاسم رو به سینه چسبوند،امشب روضه ام روضه ی امیرالمؤمنینِ،آخ دلم برا حرمت یه ذره شده،یه نجف برا ما امضا کن....

چند جا روضه ی امیرالمؤمنین به یادِ ابی عبدالله افتاد،یاد باباش افتاد،چند تا روضه عجیب غربت امیرالمؤمنین بیداد میکنه... یه جا که علی اصغر رو روی دست گرفت،فقط گناه این بچه این بود که اسمش علی بود....

خود ابی عبدالله،روز عاشورا،جلو سنگ باران و تیرباران دشمن،گفت: مگه من حرامی رو حلال کردم؟حلالی رو حرام کردم؟ از من دروغی،فسقی،فجوری؟ چیِ جلو من سی هزار نفر لشکر کشیدید؟ یه نانجیب بلند شد،گفت:حسین هیچ گناهی نداری،میدونی چرا میخواهیم بُکُشیمِت ؟ "بُغضً لِاَبیک" تو بابات علیِ، گناه از این بالاتر...شروع کرد به امیرالمؤمنین دشنام دادن،جلو حسین به باباش ناسزا می گفت....

دیگه کجا یاد امیرالمؤمنین افتاد؟ وقتی علی اکبر رفت میدان....اسمش علیِ،شهادتش هم مثل امیرالمؤمنینِ،فرقش مثل پدر بزرگش شکافته شد، رفت میدان بار آخر،مرحوم مفید در ارشاد میگه:آخرین بار که رفت،ابی عبدالله دیگه رو پاش بند نبود.....ابی عبدالله خودش اجازه داد،زودم اجازه داد،عبارت میگه: "فَاسْتَاذَنَ اَباهُ فِی الْقِتالِ فَاذِنَ لَه" گفت:برم؟ گفت:برو...بار آخر نوشتن حسین هی می رفت رو بلندی نگاه می کرد،از قول خانوم سکینه نقل می کنن،میگه من کنار بابام تو خیمه نشسته بودم،بابام گوشش تو میدون بود،یه مرتبه شنید یکی میگه:" یا اَبَ عَلَیكَ مِنّى السَّلامَ" سکینه میگه دیدم چشای بابام سیاهی رفت،می خواست سوار اسب بشه،رکاب اسب رو گم کرد،دست و پاش رو گم کرد،پسرمِ،عزیزمِ،داره صدام میکنه...*

صدای اکبرِ انگار،می شنوی صداش رو عباس

نکنه افتاده از اسب،آخه بچه ام تک و تنهاست

عصای پیریِ بابا،پاشو قلبِ منو نشکن

*یه موقع یه پدر شهید گریه میکنه،بقیه باهاش گریه میکنن،صدای گریه تو گریه ها گم میشه،اما کسی با حسین گریه نکرد،همه هلهله کرد......*

عصای پیریِ بابا،پاشو قلبِ منو نشکن

گم شده تو خنده هاشون،صدایِ گریه های من

واویلا،چیزی نمونده ازتنت

واویلا،گوچه وا کردن زدنت

*اونایی که توی کوچه های مدینه نبودن،گفتن:بیان.....*

مثه خزون ریخت،بال و پر تو

تموم لشکر ریختن سر تو

*از بالای اسب نگاه کرد،دید وسط میدون گرد و خاکِ،همه دور یه سوار حلقه زدن،هی شمشیرا بالا میره،پایین میاد،خودش رو رسوند،مرحوم سید بن طاووس تو لهوف میگه:هر شهیدی رو که ابی عبدالله رفت بالا سرش،با اسب تا کنار بدن رفت، بعد از اسب پیاده شد،اما برا علی اکبر فرق داشت،نوشتن:هنوز به علی نرسیده طاقت نیاورد، "فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس" از رو اسب افتاد،شیخ حُر عاملی میگه: دیدن دیگه نمیتونه بلند شه،داره رو زانوهاش راه میره،رسید بالا سر علی،پسرم! عزیزم!*

می برم تو رو تا خیمه،اگه هلهله بذاره

بغض شون رو خالی کردن،کینه هم اندازه داره

دشمنا حیا ندارن،حتی از موی سفیدم

می بینی انگار نه انگار من یه بابای شهیدم

واویلا،میذارمت بینِ عبا

واویلا،توان نداره دست و پام

انگار بعد تو شکستم،بابات دیگه پا نمیشه

وقتی پیکر رشیدت،قد این عبا نمیشه

*بذار مثل قدیمیا روضه بخونم،مثل پیر غلاما،بعضی حرفا،یه عمری تازه است،قدیمی ها اینجوری روضه میخوندن: سر رو گذاشت رو زانو آروم نشد،سر رو چسبوند به سینه آروم نشد،سینه رو چسبوند به سینه آروم نشد،صورتش رو گذاشت رو صورت علی"وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ" همه گفتن حسین جون داد،مرحوم شوشتری میگه:روضه علی اکبر،روضه ی جون دادنِ حسینِ...حسین تکون نمیخوره،همه گفتن:کار پسر و پدر تموم شد،راست گفتن: حسین داشت آروم آروم جون میداد،یه مرتبه شنید یه صدایی داره میاد،برادر! پاشو خواهرت اومده،غیرت الله! پاشو....

این روضه یه جمله گریز میخواد،اینجا دید خواهر وسط نامحرماس،پا شد،علی رو رها کرد،زیر بغل های زینب رو گرفت،جوان های بنی هاشم رو صدا زد،اما ساعتی بعد،همین حسین دید دارن به زینب حمله می کنن،به خیمه ها حمله می کنن،به نیزه تکیه زد، صدا زد: من زنده ام...یه ناله بزن:حسین....

.