حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _شب هشتم محرم _ سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل جانسوز _شب هشتم محرم _ سید مجید بنی فاطمه

بال  فرشته که خاکِ پایِ حسین است

فرش  حسینیۀ عزای حسین است

فاطمه  دنبالش هست صبح قیامت

هر  که به دنبال دسته های حسین است

شعر  من و تو که افتخار ندارد

تا  که خدا مرثیه سرای حسین است

رحمت  زهرا برای این که ببارد

منتظر  گریه ای برای حسین است

حسین...

خدا نیاره اون روز شب بشه و شب صبح بشه من برات گریه نکنم،مادر!خدا خیرت بده که با محبت حسین شیرم دادی،خدا خیر بده بابایی که با ولایت علی بزرگم کرد،تا خوردم زمین گفت: بلند شو بگو یاعلی...همه زمین خورده های عالم میگن: یاعلی بلند میشن،اما علی زمین خورد بلند شد گفت: یازهرا...

در دل مردم هرچه هست کار نداریم

در دل ما که برو بیای حسین است

دست به سمت کسی دراز نکردیم

هردو جهان دست ما گدای حسین است

گندم شهر حسین روزی ما شد

باز سر سفره ها غذای حسین است

قیمت اشک برای خون خدا هم

دست همان کس که خون بهای حسین است

پرچم  کربلا همیشه بلند است

حافظ  پرچم اگر خدای حسین است

هر  چه که ما خواستیم فاطمه داده

آن  چه فقط مانده کربلای حسین است

شاعر:علی اکبر لطیفیان

*اومدی روضه بشنوی باشه،خدا هرکی جوون داره براش نگهداره،من روضم امشب برا محاسن سفیداست،خدا بچه هاتون رو براتون نگه داره،پسر بچه هرچی رشد میکته قدم برمیداره،تو زندگی موفقیت کسب میکنه بابا به خودش می باله،هی نگاه به قد وبالای بچش میکنه به رفیقاش میگه پسر منه،الحمدلله اول اینکه نوکر حسینِ،هم درس خوب میخونه،هم احترام مارو داره،بالاخره عصای پیریمونه....

آی جوونا! من امشب بهتون میگم: خیلی هواستون به باباهاتون باشه،بابا مریضم باشه باید دورش بگردی،هرکی رو میبینه میگه پسره منه ها،اون چیزی که بابا رو نگه میداره قرص و محکم راه رفتن پسرشه،میخوام یه خورده روضه ی بابا براتون بخونم،هواست باشه یه وقت زود جوابشو ندی،هواست باشه یه وقت دلشو نشکنی،هواست باشه یه وقت نه نیاری براش،دلش میشکنه به روش نمیاره،یه شبایی دلشو شکستی بلند صحبت کردی گفتی من خودم میدونم،اما همچین که خوابیدی خبر نداری بابا میاد نصفه شب بالاسرت،صورتت و میبوسه میگه: خدا هوا بچمو داشته باش،من ازش راضیم جوونی کرد به من اینجور گفت،صبح بلند میشی خبر نداری بابات چیکار کرده، باز با همون اخلاق از کنارش رد میشی،امشب جوونا بیاید جان علی اکبر یه کاری بکنیم،اکه مَردیین بیاین امشب یه کاری بکنیم،رفتیم خونه جلو همه بیوفتید به دست و پای بابا....

یه وقت دیدن از خیمه ها هی حسین زمین میخوره بلند میشه،هی میگه "ولدی علی"...من یه جمله روضه میخوام بگم،خدانکنه بابایی نفس نفس بزنه،هی میگفت: علی!پسرم! تا حالا نشده جواب باباتو ندی عزیزم....*

دست و پایی بزن و آهی بکش ای رفته ز هوش

*همه براش "وَ اِن یَکاد" میخوندن موقع رفتن،اما داشت برمیگشت اینطوری بود "اِرباً اِربا"گفت:بابا بلند شو ببین لشگر داره به من میخنده...

بچه رو بغل گرفت دلش آروم نشد،عاقبت صورت رو صورت علی گذاشت،یه وقت حس کرد یه دستی اومد رو شونش،برگشت نگاه کرد دید خواهرش زینبِ،داداش بلند شو خدا صبرت بده...یه وقت صدا زد گفت: علی! بلند شو ببین عمه ات اومده وسط میدون،کسی قد وبالای زینب رو تا حالا ندیده....

بهترین لحظه برای یه بابا،اون لحظه ای که جوونش جلوش راه میره،بدترین لحظه برای یه بابا اون لحظه ای که جوونش جلو چند نفر زمین بخوره،بدتر از اون لحظه،لحظه ای است که یه بابا کتک خوردن بچش رو ببینه....

. .

مولا عباس مازندرانی پرچم به دوشِ،هر دفعه ای میگه: هر که دارد هوس کرببلا بسم الله،کاروان میبره کربلا.....هرچی منتظر شدن دیدن دیگه کاروان کربلا رو راه نمیندازه...جوونا سریع اومدن جلوش رو گرفتن،آ شیخ هرسال کاروان کربلا رو راه مینداختی امسال چرا راه نمی اندازی؟،گفت: گرفتارم..گفتند: ما کارهات رو میکنیم اما پرچم قافله رو زمین نزار"یادتون باشه روضه جایی نگرفتن برید بگید اگر کاری دارید ما انجام بدیم روضه ی آقا، عَلَم ابالفضل زمین نمونه"....

کارهاش رو کردن، پیر مرد پرچم انداخت رو دوشش،گفت هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله،کوچه پس کوچه های شهر مازندران گشت،گفت فلان روز اذان صبح حرکت میکنیم،مثل حالا نبود،پیاده راه میافتادن برن سمت کربلا،راه افتادن مردم شهر یه عده بچه هاشونو فرستادن یه عده جوونا مادر پدراشونو کول گرفتن،یه عده گفتن: اگه رفتی سلام مارو برسون....

راه افتادن رفتن،چند شبانه روز تو راه ،تا آخرین منزل شیخ یه نگاهی کرد به جوونا گفت: بگید ببینم امشب چه شبی است؟،گفتند: شب جمعه است،گفت: از این دور نگاه کنید اون چراغایی که از دور معلومه میدونید کجاست؟چراغای شهر کربلاست،اینکه خودمون رو بکشونیم هرجور هست بریم حرم از فضیلت شب جمعه عقب نیافتیم،گفتن باشه شیخ....

هر جوری بود رسیدن کربلا،گفت روایته همینجوری خاکی و خسته بریم حرم...وارد حرم حسین شدن،"السلام و علیک یا اباعبدالله"یکی میگه: آقا! مادرم سلام رسوند،اون یکی میگه: آقا! ممنونم کربلاتو دیدم نمردم،یکی میگفت: آقا فلان همسایمون سلام رسوند،یکی میگفت: آقا! آرزو داشتم کربلاتو ببینم،میگن: شبهای جمعه بوی سیب میاد،چدن مادرت گذر میکنه،یکی میگفت: جوانها من سواد ندارم میشه برام زیارت نامه بخونی....

یه نکاه کردن گفتن آ شیخ ما ازت گِله داریم،گفت: چرا؟گفت: من یادمه دیگران میگفتن هر وقت آشیخ میاد کربلا،حرم ابی عبدالله میرسیم برامون روضه میخونه نوحه میخونه،میشه برامون نوحه بخونی،گفت چشم، همه رو جمع کرد کنار ضریح شش گوشه،گفت من دفتر نوحم و باز میکنم،هر نوحه ای اومد همونو میخونم،گفتن: باشه،همه جمع شدن دفتر نوحه رو باز کرد،میدونی چه نوحه ای اومد؟..*

جوانان بنی هاشم بیایید

علی را بر در خیمه رسانید

*من از امان رضا معذرت میخوام،میدونی جرا میگه جوانان بنی هاشم بیایید،از صبح هرکی رو زمین افتاد ابی عبدالله تنهایی برش گردوند،معناش میدونی چیه،میگه جوانان بنی هاشم بیایید یعنی این بدن پاره پاره است،یه نفر تکی نمیتونست بدن رو برگردونه*

بگویید خواهرم زینب بیاید

تماشای رخ اکبر نماید

*روضه رو خوند،همه سینه زدند، رفتند، گفتن بریم استراحت کنیم،ملا عباس هم اومد استراحت کنه، سرش رو گذاشت رو زمین،تو عالم مکاشفه و رویا گفتن بلند شو آقات اومده..آقام؟بله ابی عبدالله،میگه: در عالم رویا دیدم  ابی عبدالله وارد شد، فرمود: برا سه تا مطلب من اومدم،اول بدون هرکی زیارتم بیاد دیدنش میرم،دوم اینکه از راه دور پیر مردی تو شهرتون به من سلام داد،سلام من و بهش برسون،سوم اینکه یادت باشه هر وقت شب جمعه اومدی کربلا روضه ی علی اکبر نخون،آخه مادرم زهرا شبای جمعه کربلاست،طاقت نداره...

همچین که اومد گفت: بابا! اجازه بده برم میدون،فرمود برو عزیزم...عمه ها دورش رو گرفتن،خواهرا دورش رو گرفتن،سکینه میگه: داداش! مواظب خودت باش،رقیه میگه: علی اکبر! مواظب خودت باشه..رباب میگه: مواظب خودت باشه..زینب میگه: الهی عمه دورت بگرده...راه افتاد سوار بر مرکب شد،تا اومد حرکت کنه دل تو دل حسین نیست، آی جوونا!اینو باباها میفهمن،همچین که چند قدمی رفت یه وقت شنید صدای باباش میاد،فرمود علی جان! صبر کن...بله بابا،فرمود پایین بیا،دومرتبه پایین اومد،صدا زد: علی جان!چند قدم جلو بابا راه برو،میخوام خوب قد و بالات رو ببینم...

رفت تو دل دشمن جنگ نمایانی کرد،رزم بلده و جنگیدن،اسب تربیت شده است، میدونه باید به سوارش چه جور سواری بده،این اسب تربیت شده بود، می دونه اگه دید دوتا دستا اومد زیر گردنش،یعنی دیگه توان ندارم باید برگرده همونجایی که سوارش رو سوار کرده...جنگ نمایان کرد،یه وقت علی رو دوره کردن،صدا ناله ی حسین بلند شد،شمشیر دار با شمشیر میزنن،نیزه دار با نیزه میزنن...سر شکافته شده،دید تنها راهی که داره دستشو دور گردن اسب بندازه برگرده سمت خیمه...خونِ سر علی جلو چشم اسب رو گرفت،عوض اینکه برگرده سمت خیمه،رفت وسط دل دشمن،اینقدر با شمشیر و نیزه......

. . باید لخته خون رو با دستام بگیرم تنت پاره پاره است الهی بمیرم   وای تنت، کشتنت تمام زمین پر شد از تو علی   جسمِ تو، می برم ولی با چه حالی و با چه دلی   وای صدا، هلهله نمیزاره من بشنوم نالتو   خوبه لیلا ندید تن اِرباً اِربات علی     *گفت: تا خبر شهادت پسرش رو به پدرش دادم،فردا روزی دیدم چندتا محله پایین تر داره میگرده،گفتم حاجی چیکار میکنی اینجا؟..گفت راه خونه ام رو گم کردم....الهی برا دلت بمیرم حسین،به قول اون آذری گفت: جوونا! گفتن: عمو عباس! چرا کمک نمیکنی بدن علی رو ببریم:؟فرمود: شما بدن پسر رو ببرید،من میخوام زیر بغل های بابای داغ دیدش رو بگیرم...* .