حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن کامل روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب هشتم محرم _ حاج محمد طاهری

متن کامل روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب هشتم محرم _ حاج محمد طاهری

"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها،وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ،وَ لعَنْ اَعْدائَهُم بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"

*امشب شب جوانِ حسینِ،اگر از در خونه ی ابی عبدالله  وارد بشی،توبه کنی، تو رو یه لحظه هم معطلت نمیکنن، حتی اگر کسی که گناه کرده ؛دل زینب و شکسته  مثل حرّ، وقتی چکمه ها به گردن، سرپایین  انداخت، حضرت فرمود: "اِرفع رأسک"  حالا که اومدی سرت رو بالا بگیر....*

برنفس خود دچارم یاابن الحسن اغثنی

ازشرم بی قرارم یاابن الحسن اغثنی

برغفلت از قیامت با شعله ی جهالت

آتش گرفته بارم یاابن الحسن اغثنی

جز رحمت نگاهت جز گرمی پناهت

آرامشی ندارم  یاابن الحسن اغثنی

ای ذوالکرم  میایی بالا سرم میایی

هنگام احتضارم  یاابن الحسن اغثنی

هستم فقیر خانت برلطف بی کرانت

خیلی امید وارم یاابن الحسن اغثنی

مانند والدینم گریه کن حسینم

این است اعتبارم  یاابن الحسن اغثنی

. .

نمیدونم اونایی که تو حرم هستند چه روضه ای رو امشب میخونند، فرمود: هر کس شب جمعه اومد حرمم روضه جوونمو نخونه، زائر حرمم؛ مادرم فاطمه است، طاقت نداره....

 باید ابی عبدالله را یاری کنی  احساس کنی  حسین ویژه بهت نگاه کرده ، تو همه ی روضه های کربلا، روضه ی جوان امام حسین دو بعد داره؛ موقعی که اومد بره میدون اجازه بگیره؛ زن و بچه اومدن دورش رو گرفتند؛ فرمود: رهاش کنید علی اکبر رو "هُوَ مَمسوسٌ فِی ذات الله".... همین بابا وقتی فرستاد بچه اش رو میدان، دیدند دنبالش میدوه، محاسنش رو به دست گرفت، خدا! شاهد باش شبیه ترین فرد به رسولت را میفرستم میدان....

 شیخ حرّ عاملی میگه: صدا زد: بابا! خداحافظ منم رفتم... ابی عبدالله رسید، "ثمره وجودتون وقتی راه میره  بابا کیف میکنه خدا نکنه خار به پاش بره" وقتی نگاه کرد ابی عبدالله بدن علی قطعه قطعه  روزمین.... ابی عبدالله از اسب پیاده شد با پای خودش  تا بدن برِ.... دشمن نگاه می کنه حسین چه حالی داره، دیدند حسین رو زمین افتاد دیگه طاقتی در زانوها نبود تا رو زمین افتاد همه هلهله  کردند....*

خواست با دستش ببندد پلک اکبر را نشد

خواست تا با گریه شوید پلک اکبر را نشد

روی زانو با دست و پا رسیده برسرش

خواست  زینب نشنود لبخند لشکر را نشد

گفت بابایی بگو... امّا فقط یک با شدی

هر چه می کوشید گوید حرف آخر را نشد

*دیدند دست  میکنه توی دهان لخته های خون رو بیرون میکشد....*

با دو انگشتش میان حلق دنبال چه هست

خواست بیرون کشد یک تکه خنجر را نشد

خواست زینب تا که بردارد حسینش را نشد

خواست بابا هم کشد دست خواهر را نشد

غیرتی اش  کرد شاید چشمها را وا کند

هی نشان می داد خاک روی معجر را نشد

خواست بردارد از این پاشیده در آغوش خویش

دست را، پا را ،تن را، سر را نشد

*دید بدن داره به هم میریزه.... علی اکبرم گل پرپرم....*

بالای نعش تو پسرم میخورم زمین

آتش گرفته این جگرم میخورم زمین

مویم سپید گشته چنین قد کشیده ای

حق دارم ای پسرم پدرم میخورم زمین

دست خودم نبود که با زانو آمدم

پیچیده درد درکمرم میخورم زمین

امروز روز جشن زمین خوردن من است

کف میزنند دور و برم میخورم زمین

با پهلوی شکسته تو زنده میشود

داغ مدینه درنظرم میخورم زمین

با هر تکان تنِ تو زهم باز می شود

جسم تو را چگونه برم میخورم زمین

*هفت مرتبه از پرده ی جگرش ناله زد" وَلَدی عَلی، ثَمَرَةُ فُؤَادِی...."

دلی که بیقراره

 تو آسمون کربلا،پردرمیاره

گاهی میره تو میدون

 می بینه یه بابایی پریشون

کنار گل پرپرش

 اکبرش

 زمین گیره

دیگه از زندگی سیره

 داره از غصه می میره

صدا میزنه: جوانان بنی هاشم بیایید

علی را بردر خیمه رسانید

خدا داند که من طاقت ندارم

علی را بردر خیمه رسانم

. .  

علی جان

 خودم رو با زانو تا اینجا کشوندم،علی جان

 نگا کن چه جوری غم تو سوزوندم،علی جان

بین فاتحه ام رو کنار تو خوندم،علی جان

چی میشه ببینم که حال تو خوبه

نبینم لبات از عطش مثل چوبه

نبینم گلم پاروخاکا میکوبه علی جان

نمیشه

چه جوری تو رو ازخاکا جمع کنم من،نمیشه

میخوام پیکرت رو منظم کنم من،نمیشه

  چکاری برا جسم درهم کنم من  نمیشه

بلند شو

ببین که من افتادم از پا بلند شو

عصا پیری دست بابا بلند شو

میدونم شدی ارباً اربا علی جان

عزیزم

 هوا ابری و چشم باباتِ گریون عزیزم

ببین عمه داره میادش تو میدون عزیزم

پاشو تا نکرده موهاشو پریشون

*حضرت زهرا ، وقتی دید شمشیر بالا سر امیرالمومنین گرفتند، فرمود: یا شمشیر رو بردارید یا میروم کنار قبر پیغمبر موهام رو پریشون میکنم...امیرالمؤمنین فرمود: سلمان! زود به داد برس، نفرین کنه فاطمه مدینه زیرو رو میشه...

 حالا زینب اومده، میگه: حسین پاشو داری جون میدی کنار بدن، پاشو.... چند جا زینب به داد رسید، یه جا زین العابدین خیره به بدن پاره پاره ی ابی عبدالله نگاه میکرد، داشت جان از بدن مفارقت میکرد، زینب جان رو برگرداند گفت: چکار داری با خودت میکنی تو حجت خدایی، گفت: عمه! مگه این بدن حجت خدا نیست؟ ببین حتی بدن بابام نیومدن کفن کنن... گویی اینها مارو مسلمان هم نمی دانند...*

بلند شو

می لرزه دیگه پای عمه بلند شو

می خندند به اشکای عمه بلند شو

بلند شو ببین اینجا نیست جای عمه

خیز از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

حسین...

.