حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به اشبه الناس برسول الله حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم ماه محرم سال 1397 به نفسِ استاد حاج منصور ارضی

روضه و توسل به اشبه الناس برسول الله حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم ماه محرم سال 1397 به نفسِ استاد حاج منصور ارضی

السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ

بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ذكْرُكُم فِى الذّاكِرینِ وَ أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ ...

سایۀ لطف تو کاش از سر ما کم نشود

اشک ما خرج به جز ماه محرم نشود

زهد بسیار بدونِ تو برایم هیچ است

طی این مرحله بی اشک دمادم نشود

اشک کالایِ گرانی ست به هر کس ندهند

هر زمینی به خدا صاحب زمزم نشود

*ابی عبدالله اومد وارد مسجد پیغمبر بشه ، دید دو بزرگوار مادرِ علی اکبر و نجمه خانم دم درِ مسجد نشسته اند. وارد شد دید علی ش داره مناجات میکنه ، حضرت قاسمم داره گوش میده و گریه میکنه .. اون شب ابی عبدالله مناجات نخواند .. با مناجاتِ علی اکبر گریه کرد .. جوانی که اهلِ مناجات نباشه علی اکبری نیست ..*

اشکِ من روزیِ یک سال مرا با خود داشت

روزیِ هیچکس اینگونه فراهم نشود

هر چه دلسرد از این وضع گرانی باشیم

چیزی از گرمیِ این بزم عزا کم نشود

شده از نانِ شب خانۀ خود هم بزنیم

مانعی سد عزادارِ تو یک دم نشود

بانی سفرۀ ما فاطمۀ زهرا بود

هر قدر حیله به افتادنِ پرچم ، نشود

من فقط آمده ام در غم تو گریه کنم

هیچ کاری به عزایِ تو مقدم نشود

ذکر تو مستیِ ما در وسط هئیت بود

لذتی بیشتر از گفتنِ این دم نشود

راه ما راهِ حسین ابن علی خواهد بود

سر ما پیشِ یزیدانِ زمان خم نشود

التیام جگرِ سوخته ی تو اشک است

حیف بر ماتم اولاد تو مرهم نشود

*فرمود اشک ، زخم هایِ وجودِ منو مرهم میزاره .. گفت شبِ بعد حضرتُ دیدم ، دیدم همه زخم هاش خوب شده ولی یه زخم رویِ کبدشِ اصلاً التیام پیدا نکرده .. فرمود این زخم تا قیامه قیامت هست .. پیغمبر فرمود: أولادُنا أكبادُنا .. فرزند پارۀ جگرِ ..

امام حسن عسکری فرمود وحی شد به ذکریا تو که از ما فرزند میخوای ، براش داستانِ کربلا رو گفتن .. رسیدن به این مرحله ، این حسین یه پسر داره .. اولین شهیدِ راهِ حقِ در بنی هاشم .. حضرت شروع کرد گریه کردن .. آی ذکریا طوری اینو میکشن حسین از پا می افته ..

داره ذکریا واردِ اون عبادتگاهش شد سه روز نه آب خورد ، نه نان خورد . فقط میشنیدن از بیرونِ عبادتگاه یا صومعه ش فقط داد میزد حسین .. سه روز که کامل شد خداوند بهش غلامی داد پسری داد اسمشُ یحیی گذاشت .. میدونید یحیی رو جلو ذکریا سر بریدن .. انقدر گریه میکرد میگفت تازه فهمیدم سر حسین چی میاد ..

لذا سکینه خانم فرمود پدرم وقتی صدای علی اکبر رو شنید یه جوری حالش بهم ریخت دیدم شبیه محتضر شد .. داره همۀ خیمه و میدان رو نگاه میکنه دم در خیمه گفت وای پسرم ... راوی میگه من روضه رو خواندم دیدم همه دیگه ساکت شدن ؛ یه خانمی پشت پرده هی داد میزنه ضجه میزنه میگه من دیدم .. از امام صادق سوال کردم آقا این خانم که بودن ؟! حضرت فرمودند این عمه ام سکینه خانمِ ... *

وقتی خوابش رو گفت برایِ ذبیح الله اسماعیل ، اسماعیل جان سه شب خواب دیدم من تو رو بردم منا ، اونجا ذبحت کردم .. انقدر شجاعت داره فرمود افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ .. هرچی خدا خواسته عمل کن .. صبح شد به هاجر گفت ما میخوایم یه مهمانی بریم .. یه سفره ای بده ، یه طنابی بده ، یه کارد و چاقویی بده ..

گفت آقاجان قربانِ مهمانی رفتنت ، به من بگو چه مهمانی رفتنی هست که باید طناب ببری ؟! چون میدونه هاجر شیفته و عاشقِ اسماعیلِ .. دیگه حرفی نزد راه افتادن اومدن بیرون .. بارها شنیدید (همه فدایی های علی اکبر فیض ببرن) گفت بابا یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ .. گفت عزیزم اجازه بده دستاتُ ببندم .. چشمشُ بست ، دستُ و پاشُ بست حضرت کاردُ درآورد کشید انقدر به این گلوی اسماعیل کشید کارد نمیبره .. ناراحت شد که امر خدا رو اجرا نکرده .. چنان کارد رو زد به سنگ ، سنگ دوتا شد .. صدایی رسید «الخَلیلُ یَأمُرُنی وَ الجَلیلُ یَنهَانی» .. جبراییل نازل شد ، شنیدید گوسفندی رو آورد ..

جبراییل نازل شد ، شنیدید گوسفندی رو آورد .. اسماعیل رو قبول کردیم‌ ابراهیم وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ .. دست و پا و چشماشُ باز کرد .. جبرئیل فرمود ابراهیم اسماعیل بنشینید روضۀ حسینُ بخوانم .. ای ابراهیم حسینُ طوری سر میبرن .. تا به حال هیچ انسانی رو اینطوری سر نبریدن .. انقدر بدون ، میزنن تا سر از پشت .. خوب گریه هاشونو کردن راه افتادن اومدن به سمتِ خانه ، دیدن وسط راه هاجر نشسته ، موهاشُ پریشان کرده .. دل تو دلش نیست .. تا چشمش به اسماعیلش افتاد دوید بغلش کرد .. دست و پایِ اسماعیلُ بوسید گفت عزیزم چرا جایِ طناب رو دستاتِ ؟!.. یه مرتبه هاجر سراسماعیلُ بالا آورد .. میگن خط قرمزی رو ، رویِ گلوی اسماعیل دید ، دو سه روز  بیشتر زنده نموند ...

ای پیکرِ پاره پارۀ تو چون این دل سفره سفره من

از این تنِ چاک ارباً ارباست تا سینه حفره حفرۀ من

داغ تو شبیه داغ زهراست ای آینۀ شکسته اکبر

پخش است تنت میان این دشت ای ماه زهم گسسته اکبر

از این جگرم نمانده چیزی از چیست که مایلم نگردی

با من سخنی بگو علی جان برخیز که قاتلم نگردی

*بعض حرفارو آدم نمیتونه بگه .. الله اکبر .. حضرت به رویِ خاک نشست .. اعضا و جوارحش سست شده بود .. دلش ازین دنیا کنده شده بود .. عَلَی الدُّنیا بَعدكَ الْعَفا .. صداش به گریه بلند شده بود .. هی میگفت علی .. یه وقت دیدن صورتش رو با خونِ علی اکبر خضاب کرد ..*

از هلهلۀ سپاه دشمن فهمید حرم که رفته ای تو

از طرز سلام آخرینت دریافت که پر گرفته ای تو

ای تازه جوان پرپر من برخیز که عمه زینب آمد

*بی بی تا رسید دید داداشش در حالِ احتضارِ .. صدا زد حسین .. تا صدایِ حیدریِ زینب رو شنید به خودش اومد .. اولین بار است زینب حرفِ معجر میزند ..

مانده ام پیشِ تو بر چند بدن گریه کنم

پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم

عبا رو پهن کرد ، همه میگن با این که زره تنش بود ارباً ارباً شد .. چید رویِ عبا ..*

___________

از خیمه یل حیدر آمد

می گویند که پیغمبر آمد

زمین شد لرزان ، به سویِ میدان

علی اکبر آمد ..

*دیدی آخر همه زانو زدنم را دیدن ..

دیدی آخر همه بر گریۀ من خندیدن ..

سایۀ خواهرِ من را زنِ همسایه ندید

مانده در دایرۀ دیدۀ لشکر چه کنم ...

پاشو ببین عمه ت بین این لشگر گیر کرده ..*

وای علیِ اکبرم ..

نور دو دیدۀ ترم ...

ببین که من پیر شدم

وای علیِ اکبرم ..

داغ و زمین گیر شدم

وای علیِ اکبرم ..

تو قوت جان منی

وای علیِ اکبرم ..

تو روح و ریحان منی

وای علی اکبرم ..

.