نمایش جزئیات
روح و روان
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
سوی میدان خاتم پیغمبرانم می رود
آنچنان محو تماشایم که گویی پیش من
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
کس ندیده جان چسان از جسم می گردد جدا
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
بهر حفظ جان من رعنا جانم می رود
حرمت پیران بود واجب که این سان از حرم
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
از سر اینک سایه سرو روانم می رود
خواستم در سایه اش راحت نشینم لحظه ای
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
در پی آب روان تاب و توانم می رود
تشنه آمد در برم لب تشنه رفت از پیش من
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
مهر او از دل ولی از کف عنانم می رود
مهر او سد عظیمی هست بین ما و دوست
می رود آن سان که اشک از دیدگانم می رود
سوی میدان ای خدا روح و روانم می رود
ژولیده نیشابوری