حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد طاهری

روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد طاهری

من گم شدم مانند بغض در گلویم یا نور و یا برهان ، بیا در جست و جویم خیلی دلت را با گناهانم شکستم خسته شدم دیگر من از این خلق و خویم تو آبروی آبرودارنِ عرشی من بنده ای رسوایم و بی آبرویم عمری برایت وصله ای ناجور بودم یک لحظه هم حتی نیاوردی به رویم می خواستم با گریه برگردم به سویت دست کریمت زودتر آمد به سویم من بی ادب بودم برایت شعر گفتم تو برتر از آنی که من از تو بگویم هربار کارم سخت برهم ریخت ، فوراً گفتم حسین و زود کردی زیر و رویم ای کاش زنده باشم و ماه محرم دیگ غذای روضه هایش را بشویم ای کاش زنده باشم و از قول قاسم گویم به شور و هروله "ای جان عمویم.." شاعر : محمد جواد شیرازی . . بی رزه رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد سیزده سال به دنبال حسینی شدن است جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است *یه شباهتی داره روضه ش با باباش امام مجتبی .. یه تفاوتی هم داره ؛ اینجا هر کاری کرد عمو اجازه نداد اومد تو خیمه مادر اومد دید قاسم سر روی زانوها گذاشته داره چنان گریه میکنه شونه هاش داره میلرزه .. عزیزِ دلم نبینم اینطوری گریه کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی؟.. گفت مادر هر کاری کردم عمو بهم اجازه نداد..گفت ناراحت نباش الان یه چیزی بهت میدم اگر ببری به عمو نشون بدی محاله دیگه بهت اجازه نده.. دیدن نجمه خانم (س) یه ساروق بسته ای رو باز کرد از داخلش یه نامه ای رو بیرون آوورد گفت ببین بابات حسن نوشته برا عمو جانت نوشته برا یه همچین روزی نوشته .. احتمال میداده ابی‌عبدالله بهت اجازۀ رفتن نده .. دیدن نامۀ بابا رو گرفته در دست داره خوشحال میاد .. باباشم یه روزی یه نامه ای در دست گرفته بود خوشحال داشت میومد .. امسال روضه مون گره خورده به روضه حضرت زهرا دیگه .. میگفت الان میرم به بابام میگم مادرم چیکار کرد .. اما این خوشحالی برا امام حسن چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دید وسط کوچه نانجیب اومد .. جلو مادرشو سد کرد گفت بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر اون بیشتر رسید و رهم بیشتر گرفت تفاوت روضۀ پسر و بابا اینه او اول سر گذاشته بود روی پاهاش گریه میکرد بعد خوشحال نامه رو گرفته بود دستش .. اما باباش اول خوشحال نامه در دستش بود اما تا آخر عمرش هی سر روی زانو گذاشت به هیچکسم نتونست بگه چه خبر شده .. آخه وقتی مادر با ضرب سیلی روی زمین افتاد ..* ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی تیرها پر بگشایید که او هم حسن است *میخوام دلتو اینجای روضه ببرم ؛ یه موقعی عمو رو صدا زد که نانجیب نشسته بود رو سینه ش .. کاکلِ قاسمُ در دست گرفته نتونست به هدفش برسه. ابی‌عبدالله با عجله خودشُ رسوند چنان شمشیر و رها کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش برا نجات دادنش اومدن ، چنان همه ریختن وسط معرکه همۀ این نانجیبا با اسب از رو بدن قاسم ..یه وقت یه صدای نحیفی به گوش عمو رسید عمو استخونایِ بدنمُ خرد کردن .. ابی‌عبدالله رسید بالاسرش: خنکای دل تب دیدۀ این دشت شدی چه شبیه جگر ریخته در تشت شدی عذر تقصیر اگر آمدنم دیر شده زیرِ تابوت پسر رفته عمو پیر شده نعل ها سخت به پامال تو سرگرم شدن تار و پود تو چنان موم عسل نرم شدن شده اسراف به سن تو نشاید این قد بیشتر از تو به عباس می آید این قد *شنیدید اومد سوار مرکب بشه قاسم، عمو سوارش کرد پاش به رکاب نمیرسید .. حالا وقتی داره بدنُ میاره سمت خیمۀ دار الحرب ابی‌عبدالله سینه‌ی قاسمُ به سینه ش گذاشته روایت میکه پاهای قاسم روی زمین کشیده میشه ..* چنگ ها معتکف طرۀ مویت گشتند سنگ ها جذب دلارایی رویت گشتند حسن و حیدر و زهرای مجسم شده ای پشت و روی تو کدام است چه در هم شده ای بهره از سفرۀ حسن تو به یوسف نرسید کار تقسیم تو قاسم به تعارف نرسید کارِ سختی است ولی تا به حرم میبرمت پسرم بودی و پیش پسرم میبرمت *چون این روضه برای این لحظه ست میگم .. نوشتن وقتی آورد بدنُ تو خیمه‌ی دارالحرب کنارِ بدن قاسم گذاشت ،شنید زینب داره میاد سریع یه پارچه ای روی بدن انداختش ابی عبدالله .. بی بی اومد نشست مقابل ابی‌عبدالله شروع کرد گریه کردن .. خانوما هم دارن گریه میکنن مادرش حضرت نجمه هم هست.. همه نشستن دارن‌گریه میکنن ، بدنِ علی اکبر که ارباً ارباً ست .. بدن قاسمم که برات خوندم روضه شو بدن غرق خونه .. یه وقت زینب این منظره رو دید میخواد لطمه بزنه اما اول از ابی‌عبدالله اجازه میگیره جانم به این خانم اجازه میدی حسین جان تا ابی‌عبدالله بهش اجازه داد میگن مقنعه از سر کشید شروع کرد لطمه زدن به صورت .. این لطمه هایی که زینب به صورت زد برای بدن قاسمه .. آخه کنار بدن علی اکبر بود اما این کار و نکرد ، زینب انگار اینجا خجالت زدۀ داداشش حسن بود .. چند بار دیگه زینب لطمه به صورتش زد ایام محرمه از همه التماسِ دعا .. اون لحظه ای بود که دید نانجیب داره وارد گودال میشه .. تا نشست روی سینه والشمرُ جالسٌ علی صدرک .. پس با زبانِ پر گله آن بضعۀ رسول رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست . . عمو جون .. برام سخته واسه تو کاری نکردم نکش پا رو خاکا که لبریز دردم زیر سنگا دنبال جسمت میگردم عمو جون .. دیگه به همه آرزوهات رسیدی برای خودت دیگه سرو رشیدی زیر سم اسبا چقد قد کشیدی بگو چی مسیرِ نفس هاتُ بسته مگه چند تا نیزه تو سینه ت شکسته میده شمشیراشون بوی پیرهنت رو سم اسبا داره شمیم تنت رو «عمو جان .. عمو جان ..» عمو جون میخوام بشنوم من دوباره صداتُ به هم ریخته این سنگ و طرح چشاتُ نزن دست و پا که میمیرم براتُ عمو جون .. دیدم توی چنگ یه نامردی موتو میخواد که با شمشیر ببره گلوتو صدای کمک خواستنت کشت عموتو میترسم سرت رو یه نامرد بیاره جلو چشم نجمه رو نیزه بذاره میترسم با چشمی که پر اضطرابه ببینی که زینب تو بزم شرابه «عمو جان .. عمو جان ..» .