حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

هم پریشان حسینم هم پریشان حسن ای به قربان حسینُ ای به قربان حسن روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد این یکی آنِ حسینُ این یکی آنِ حسن هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد هست گریان حسینُ هست گریان حسن نه که دنیا دینمان را هم کریمان میدهد من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد یا حسن جان مینویسم زیر ایوان نجف هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن نه که تنها این دوشب ،کل محرم میشوی شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت میرود جانِ حسینُ میرود جانِ حسن نعره شد إن تَنکرونی فأنا ابنُ المجتبی تیغ را چرخاندُ گفت این است توفان حسن شد حسن یک ضربه زد اَرزق همانجا شد دوتا نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن روضه های ما همه لطف امام مجتبی ست شکر هر شب میروم در زیرِ باران حسن پیش زهرا ابرو داری کنیمُ آوریم هی گلابُ دسته گل ، یاد یتیمان حسن . . آقازاده امام مجتبی انقدر مودب بود هرچی ابی عبدالله بغلش میگرفت سرش پایین بود.. باباشم همینجور بود انقد کریم بود مودب بود هرچی از دهنش دراومد به امام حسن گفت ، سرشو بالاآورد گفت ای مرد تو این شهرغریبی اگه جا نداری بهت جا بدم .. گرسنه تِ بهت غذا بدم اگه رفیق نداری خودم رفیقت میشم .. تا این وضعیتُ دید با عجله اومد مقابل عمو گفت عموجان .. شب قبلشم وقتی سوال کرد جلو همه گفت: عموجان مرگ در نزد تو چگونه است؟بلند شد سرشو پایین انداخت صدازد عموجان مرگ در قاسم ابن الحسن(ع) احلی من العسل .. اومدمقابل عمو عرض کرد عموجان دیگه این سینه م سنگینی میکنه .. عموجان اجازه میدی برم میدان؟.. فرمود عزیز دلم شما یادگارایِ داداشمی .. قربونت برم تو باید بعد ما مراقب زن وبچه ها باشی .. عمه ت تنهاست ، سکینه تنهاست ، مادرت نجمه تنهاست ، رقیه تنهاست .. خیلی حالش پریشون شد زودی اومد توخیمه زانوی غم بغل گرفت ، مادرش یه نگاه کرد چیشده عزیزم؟ اینجور غمت رو نبینم مادر.. چی شده مادر؟ گفت مادر رفتم از عمو اجازه بگیرم اجازه نداد .. همه دارن میرن .. گفت غصه نداره" یه مرتبه دیدن مادرش نجمه خاتون یه بقچه ای رو گره ش رو داره باز میکنه دید یه نامه ایِ .. صدا زد بگیر .. گفت چیه مادر؟گفت مگه نمیخای بری میدون؟.. مشکل توهمین نامه ست ،بگیر ببر بده به عمو بگو این نامه بابامه .. انقد خوشحال شد لبخند به لبش اومد از خیمه بیرون زد اومد پیشه عمو .. عموجان برات نامه آوردم .. همچین که ابی عبدالله همه غمای عالم تو دلشِ نامه رو باز کرد دید دست خط داداششِ .. اول شروع کرد دست خطُ بوسیدن هی به چشمش میکشه .. هی میگه حسن جان کجایی که حسینتُ غریب گیر آوردن اونم بازن و بچه .. تو اون دست خط نوشته حسین جان من نیستم کربلا .. داداش جان اگه بودم کربلا یاریت میکردم .. حالا که من نیستم دوست دارم پسرم قاسمم شمشیر بزنه .. امرِ امامشِ باید اطاعت کنه .. صدا زد قاسم جان آماده شو .. یه وقت ناله زنها بلند شد .. لباس رزم به تن این بچه نبود کفن تنش کردن .. شیخ جعفر شوشتری رحمت الله میگه ابی عبدالله دستشو گرفت آورد پشت خیمه .. این آقازاده رو بغل کرد انقد گریه کرد دیدن حسین(ع) غش کرده قاسم غش کرده ... . . با لباسایِ سبزُ چشم سیاه با بابات مو نمیزنی قاسم کجا میخوای بری عزیزِ عمو تو علی اکبرِ منی قاسم قربون بغضِ تو صدات پسرم قربون اون دو تا چشم گریون بی کلاه و زره کجا میری اینجوری که نمیشه رفت میدون قاسم اینا سپاهِ نامردن هیچکی از روبه رو نمیجنگه تیغ و نیزه که جای خود داره اینا تو دامناشونم سنگه حالا که بیقراره میدونی به نرفتن نمیشه راضی ت کرد بهت اجازه میدم بری به یه شرط برو اما تورو خدا برگرد یه نگاه یه محاسنم بنداز توی قلبم عزا بپا نکنی من یه داغ جون رو قلبم هست پسرم داغمُ دو تا نکنی رفت تو خیمه آماده بشه ، عمه ها دورشُ گرفتن ، مادرش دورش اومده .. سرمه به چشمش کشدن .. کفن تنش کردن .. اباعبدالله فرمودن اگه میشه روبند رو صورتش بزنید اخه انقد خوشگله میخام چشمش نزنن ... حالا همه منتظر همه دارن دعا میخونن قاسم میخاد سوار بشه همچین که سوار شد نگاه کردن دیدن پاهاش به رکاب نمیرسه از عمو اذن گرفت رفت وسط دل دشمن .. یه جوری جنگید همه اونایی که جمل یادشونه یاده امام حسن(ع) افتادن همه پیرِمردا دادشون دراومد یکی گفت بابا دورش کنید بنی هاشم کوچیک بزرگ نداره .. این طایفه اصغرشم اکبرِ .. این نوۀ فاطمه ست .. این نوۀ علیِ .. الان همه رو میزنه دیدی چطور داغ بچه های ازرق شامیُ تو دلش گذاشت همه از ترسشون ریخت دوره قاسم .. جلو خیمه همه میگفتن باریک الله قاسم ، ببین چقد قشنگ شمشیر میزنه زینب نگاه میکرد میگفت جانم حسن .. کجایی ببینی قاسمت غوغا کرد اما یه جا ناله زن و مرد بلند شد دست حسین روسرشِ .. یه وقت دیدن نیزه دارا نیز رو بالا اوردن .. یه صدا رسید به خیمه عموبیا ... انقد زیره سمِ اسبا موند همه از ترسشون با اسبا روش رفتن صدا زدعمو استخونام .. ابی عبدالله اومد ، موقعی حسین رسید دید یه نامردی کاکل قاسمُ گرفته .. میخواست سر از بدنش جدا کنه ابی عبدالله چنان ناکارش کرد .. شیخ جعفر میگه ابی عبدالله قاسمُ بغل گرفت بیاره سمت خیمه اما همچین که حسین(ع) میورد این پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشد ... مرحوم شوشتری میگه اینجا دو تا حالت داره یا مصیبت انقدر سنگین بوده حسین با قد خمیده آورده خیمه ، یا انقد بدن زیره سم اسب ... . . داغ مدینه دلتُ گرفته پهلویِ این نیزه به تو گرفته نمیشه وایسمُ تماشا کنم دسته سیاه کاکلتُ گرفته گفتی حسن همین برای تو بد شد هرچی که شد سر همین حسد شد زنده بودی هنوز ولی بمیرم مرکب اومد از رو تنِ تو رد شد نبینه مادرت این ردِ خنجرُ رو حنجرت باید چیکار کنم با جایِ نعله روی پیکرت پا میکشید زمین اخ نبینه مادرت گلم چقد خوش قد و بالاشدی رفتی تویِ لشکر و تنها شدی چی شد تو اون شلوغیا که آخه یه ساعتِ هم قدِ سقا شدی با پره سوخته پر زدی عزیزم میشه جوابمُ بدی عزیزم چیکار کنم که پیش چشم تارم مثلِ عسل کش اومدی عزیزم امانت حسن چی اومده به روزت عشقِ من شبیه مادرم یه کوچه وا شد و تو رو زدن نفس نمی کشی امانت حسن .