حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن كامل روضه حضرت عباس علیه السلام تاسوعا محرم-حاج سعید حدادیان

متن كامل روضه حضرت عباس علیه السلام تاسوعا محرم-حاج سعید حدادیان

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ مُحَمَّدٍ و عــجّل فَرَجـَـهُم و اَهلِك أعدآئهــملاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّبِالله العَلی العَظیمِ.حسبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَنِعْمَ النَّصِیر. أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ذُوالجَلالِ وَ الإِكْرامِ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ... بالْحُجَة ِ اِلهی اَلْعَفو. اَلْعَفو ، اَلْعَفو...

عباس كیست،نَفْس ِ وصی ِ پیمبر است

شمشیر آل فاطمه و شیر حیدر است

از منصب و مقام امامت كه بگذریم

عباس یك امام حسین ِ مكرر است

زیبد كه مهر و مه ببرد سجده روز و شب

بر خاك مادری كه اباالفضل پرور است

بی دست و دستگیر همه خلق ِ عالمین

والله جای گفتن الله اكبر است

اباالفضل،اباالفضل....

این دست پشتوانه ی اولاد فاطمه است

این دست،دست قدرت سردار خیبر است

بابُ الحسین،بابُ الحوائج،اَبوالاَدب

بابُ الرسول،بابُ الحسن،بابُ الحیدر است

اباالفضل،اباالفضل....

زهرا كه اختیار ِ شفاعت به دست اوست

با دست او شفیعه ی فردای محشر است

اِجلال نزول فرموده تو مدینه،زن های هاشمی اومدند،روز اول زینبِ،اولیاءمُخَدِّره زینب بر مسند نشسته،داره از كربلا میگه،صدا زمزمه ها بلنده:غریب حسین،عطشان حسین، مظلوم حسین. یك كلمه زینب میگه،هاشمی ها می ریزند به هم،صدای ناله شون فضا رو گرفته،یه وقت دید یه صدای آشنا داره میآد،یكی از اون انتها با یه سوز دیگه میگه حسین،زینب،از این طرف،او از اون طرف،همه غرق دراین حسین حسین شدند.فرمود:این كیه با ناله اش جیگرم رو داره پاره میكنه؟بزرگان هاشمی سرافكنده،عرضه داشتند خانم جان،هر چه كردیم جلو بیوفته قبول نكرد،فرمود:امروز روز خانم هاست،شما برید،من فردا با كنیزها میآم، الله اكبر مگه كیه؟گریه كردند گفتند :مادر ِ اباالفضل. بی بی زینب از مسند پایین اومد ، اومد استقبال اُم البنین، دید صورت روی در گذاشته.آروم آروم میگه:غریب حسین. زینب میگه: مادر دیدی مادر ندارم نمیآی دیدنم،مادر حالا كه بهت احتیاج دارم تنهام میذاری، مادر باهات خیلی حرف دارم. سربلند كرد چشمش به زینب افتاد، باورنكرد زینب باشه، فرمود:حق داری نشناسی اگه بدونی چه بلایی سرم آوردند، دونه دونه داداشام رو كشتند،هجده یوسفم رو سر بریدند. بغلش كرد،زینب جان:بمیرم برات،اومدم یه سئوال كنم ازت،آیا از عباسم راضی بودی یانه؟ اُم البنین عالم به خوبی و بزرگواری اباالفضل ندیده،اما یه گله دارم،گذاشتم فقط به خودت بگم،بالاخره حسین رو برادر صدا زد.مگه من خواهر نبودم؟

به سینه آتش دردی نهفتی

كه یك دفعه به من خواهر نگفتی

این زبانحال رو هم بگم: اما اُم البنین منم یه حرف دارم،چیه حرفت؟ من از عباس شرمنده شدم،آخه تو گودال رفتم،حلقوم بریده ی حسینم رو بغل كردم،می خواستم برم علقمه زدن من رو...

حسرت به دل گذشته ام از دشت كربلا

آخر نشد نظاره كنم پیكر تو را

اگه سادات اجازه میدن بخونم:

حتی اگر به علقمه می آمدم چه سود

چیزی نداشتم كه ببندم سر تو را

***

زن ها اومدن استقبال اُم البنین،زینب رو بغل كرده،دید یكی میگه:سلام. نگاه كرد،صدا سوخته تر شده، ولی آشناست،اما قیافه دیگه آشنا نیست،تو ربابی؟آره خانم جان، چرا اینجور شدی؟گفتند:دیگه بعد كربلا،تو سایه نمی نشینه،بغلش كرد،یه دفعه گفت:رباب برو زودتر شیرخواره رو بیار،دلم براش یه ذره شده،دیگه نزدیك یك سالشه،باید بتونه رو پا بایسته،صدای گریه ی زن ها بلند شد،اُم البنین حیرون شده،خدایا چه كنم،گفت:مادر نبودی وحشی های بیابون آب می خوردند، سر شیر خواره ی من رو با تیر سه شعبه بریدند،یه ذره ناله زدند،سكینه رو دید،دیگران رو دید،یه نگاه كرد،گفت:مگه رقیه خواب ِ؟صدا گری ها بلند شد

من و هروله، پشت قافله

تو به روی نی،گرم نافله

من و سلسله،من و آبله

تو به روی نی،گرم نافله

***

عمو بیا تو خیمه محشر و ببین

رو دست ما جون دادنِ،علی ِ اصغر و ببین

عمو بیا به داد مادرم برس

صدای اصغر نمیآد،رقیه افتاد از نفس

پرنده ها دارند آروم می گیرند

دون دونه همه دارند می میرند

آب فرات كه نزدیك لبت رسید

یه قطره اشك گرم تو،از گوشه ی لبات چكید

عاشقی تو به آسمون نشون دادی

به خاطر لب حسین،با لب تشنه جون دادی

گرچه لبت از تشنگی ترك خورد

چوب كسی لب تو رو نیآزرد

آب به لبات رسید ریختی،اما لبات چوب نخورد،بمیرم برا اون لبایی كه چوب خیزران بالا می رفت......آی حسین.... اگه ما سال دیگه نبودیم،آی نوكرا برا عباس سنگ تموم بذارید،حسین برا عباس سنگ تموم گذاشت،براش خرج كن،از دلت،از جیبت،از زن و بچه ات،خیالت راحت باشه برنده ای

آقا بیا قدم رو چشم من بذار

با دست های نازنینت،این تیرو از چشم درآر

عاشق تو از غصه داره می میره

حالا تو گودال كی می خواد،سرت رو دامن بگیره

عباس جان چی شده؟برا چی گریه می كنی؟ آقا جان گریه می كنم برا غریبیت،شما سر من رو به دامن گرفتید، آیا كسی هست سر شما رو به دامن بگیره؟ جا داره یه دختر تو خیمه بگه:آره ،خودم سرش رو به دامن میگیرم،حسین...... حسین می خواد برگرده،می خواد بره نمی دونم

پشت حسین بن علی تا شده،واویلا،واویلا،واویلا

روی عدو به خیمه ها وا شده، واویلا،واویلا،واویلا

كاش خدا هزار بار بهم دست می داد،دستم بریده می شد،آخه ابی عبدالله رسید دید سر استخوان رو روی خاك گذاشته می خواد پاشه،هی سُر می خوره رو هم،خدایا تا حال نشده آقام بیاد من قیام نكرده باشم... یادم افتاد امیر المؤمنین اومد تو خونه،حضرت زهرا می خواد پاشه،فضه زیر بغلم رو بگیر،نمی خوام علی بدونه چی دارم میكشم. تا یه شب فضه دید علی داره ناله میزنه،آقاجان به ما گفتی داد نزنید،فرمود: دست از دل شكسته ام بردار. گریه ام برا اینه درد هاشو به من ِ علی هم نگفت. همین الان دستم به ورم بازو......

همه اصحاب او گُل اند ولی

گل اصحاب او اباالفضل است

همه بابُ الحوائج اند ولی

كار عباس آبرو داریست

ای مشك مَریز آبرویم

بر باد مده تو آرزویم

خدا رحمت كنه مرحوم سید علی آقای نجفی رو،اینجوری روضه می خونده:میگه طرف اومد پاشو گذاشت رو ركاب،رو پای عباس،با سر رفت تو سینه ی یل اُم البنین،گفت:اونی كه میگن یل عرب ِ تویی؟ فرمود:نانجیب یه وقتی اومدی دست ندارم،قهقه زد،گفت:اگه تو نداری من دارم،آی لشكر،برید كنار دیگه چشمش نمی بینه، عمود من كجاست،عمود رو چرخاند،چنان به فرق اباالفضل....حسین....

یكی از سردارهای بزرگ بنام اكبر نوجوان كه توی بازسازی حرم اباالفضل علیه السلام بوده خودش تعریف میكنه میگه: یه كسی خدمت می كرد تو تعمیر حرم،مدت ها اونجا بود،یكدفعه از هشت متر ارتفاع افتاد،ما بردیم این رو بیمارستان ، گفتند:ما امكانات نداریم ، به كار اینم نمیآد،این دیگه قطع نخاع شده،باید ببریدش تهران زودتر،این رو سوار آمبولانس كردیم كه ببریمش سمت فرودگاه و بعد هم بریم تهران، همچین كه سوار آمبولانس شد،رو كرد به ما گفت:یه دفعه دیگه من رو ببرید حرم،گفتیم:دیر میشه،خیلی اصرار كرد. خواب و رؤیا نمی خوام برات تعریف كنم. میگه:بردیمش با ویلچر تو حرم. وقتی تو حرم رسید یك كلمه گفت:عباس جان من اینجوری برم برا شما بد نمیشه؟میگه:یكدفعه رعد و برق شد،درها به هم كوبیده شد،همه چیز ریخت به هم،یه نیم ساعتی انگار طوفان شد،اینم انگار از حال رفت،بعد یكدفعه دیدیم پا شد،گفتیم:چی شد؟گفت:بخدا من كه از حال رفتم،خود امام حسین و اباالفضل رو دیدم،اباالفضل به من فرمود: خودت رو كه شفا دادیم هیچ،فلان فامیلتون كه بچه دار نمی شد بهت گفته بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،فلان فامیلتون كه گرفتار بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،حالا داری میری دست پر برو...... نوكرها حواستون رو جمع كنید،این جور نیست كسی بتونه راحت نوكری كنه،نوكر امام حسین همیشه لای منگنه هاست،همیشه لای گرفتاری هاست،مرد میدون گرفتاری ها نیستی دَم از حسین نزن،پا ركاب امام حسین مریضی داره،فحش خورت باید خوب باشه،گرفتاری داره. بابا حاج اكبر ناظم تو دهه ی محرم بچه اش داره بال بال میزنه،رسید روز تاسوعا شد. دید بالا سر بچه اش،دیگه بچه رمقی نداره،چشم ها رفته،نفس ها دیر،ضربان قلب كُند. به خانمش گفت: خانم من برم؟زنه گریه كرد گفت:برو،فقط رفتی روی چهارپایه سلام من رو به اباالفضل برسون،بگو:كنیزت هم می خواست بیآد،بگو:من دستم بنده،تو می دونی دختر مریض باشه یعنی چی،تو مریضی رقیه رو دیدی،اومد و نرسیده به بازار بهش خبر دادند كه ناظم دخترت از دنیا رفت،یه ذره فكر كرد،گفت: إِنَّا للهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ،رفت كه رفت، بذارید به كارم برسم.گفتند:ناظم تو برو حالا یكی دیگه می خونه.گفت:یك ساله چشم براهه تاسوعا هستم،كجا برگردم،دیر نمیشه،اربابم سه روز جنازه اش رو زمین بود،رفت بالای چهار پایه،گفت:عباس از تو مُرده زنده كردن بر میآد، از ناظم نوحه خوندن،من كارم رو میكنم تو هم كارت رو بكن،شروع كرد نوحه خوندن. شاید اینجوری می خونده:عباس نَجْلَ المُرتضی اَباالفضل

ای ساقی ِ لب تشنگان،ای جان جانانم،سقای طفلانم

شروع كرد ناظم نوحه خوندن،الله اكبر،ریخت به هم بازار همه گفتند:دمت گرم مارو تنها نگذاشتی روز تاسوعا،بچه ات هم كه از دنیا رفت اومدی،سنگر رو حفظ كردی،بارك الله،یااباالفضل مزدش رو بده،عوضش رو بده،یه دفعه دیدند یكی دوید گفت: ناظم بچه ات پا شُد.ان شاءالله ازاینجا می ری بگن مریضت پا شُد،ان شاءالله از اینجا بری بگن مریضت خوب شد،روز تاسوعاست، مرده رو زنده میكنه،عباس جان:دل مرده ام رو زنده كن...خدایا به خاطر عباس همه ی مریض هامون رو شفا بده... صغیر و كبیر هر كی داره نوكری میكنه،كنیزی میكنه،ای خدا ازش قبول بفرما. عباس به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود:آقا اینجا نمون،گفت:آقا من یه خواش ازت دارم،برو.فرمود:عباس جان می ریزند سرت،عرضه داشت آقاجان نری می ریزند سر زینب،ابی عبدالله برگشت،این بچه ها كه اومدند استقبال امام حسین دید طرف زینب نمیشه بره،رفت طرف خیمه ی عباس،از اسب پیاده شد،رفت تو خیمه یه نگاه كرد،داداشم. عمود خیمه رو كشید،خیمه نشست، یه دفعه زینبم نشست،زن ها هم نشستند،خود ابی عبدالله اومد بیرون نشست زانوی غم بغل كرد،داشت گریه می كرد،زینب گفت:برم كنارش، كنار علی اكبر كمكش بودم الانم برم،یه ذره رفت جلو،یه دفعه بغضش یه جوری شكوفا شد،دید الان بره طرف حسین بدتر میشه،برگشت،گفت:رباب ،ام كلثوم،زنها،همه گفتند:جانم،فرمود:تموم شد،برید آماده شید برا اسیری،برید دیگه كار تموم شد...حالا این دستت رو بیآر بالا هرچی رمق داری داد بزن:حسین..............

.