نمایش جزئیات

روضه جانسوز_حضرت ابوالفضل علیه السلام _استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

روضه جانسوز_حضرت ابوالفضل علیه السلام _استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

یه شعری گفت مصرع آخرش بدین مضمون بود که ابی عبدالله هم به عباس پناه برد،بلافاصله پشیمون شد،عجب جسارتی کردم،اون امامه،اشرف مخلوقات عالمه،خوابش برد سیدالشهدا(ع)درعالم رویا به او فرمود:نه"درست گفتی،بنویس:یوم استجار به الهدی ،به خدا منم عاشورا به عباس پناه بردم،حسین ...دست گداییتو بیار بالا بذار ببینه،دست نداره اما دستگیر همه ی عالمه*

یا ابالفضل زدست تو شفا میخواهم

به علاج دل پر درددوا میخواهم

*هرکی اومده دردشو آورده،دردمنده دوا میخواد،شفا میخواد بسم الله،دست گداییشو بالا بیاره صدا بزنه:یاابالفضل ...

سکینه بچه ها رو جمع کرد اگه بدونید عموم چقدر باوفاست،اگه بدونید عموم چقدر شجاعه،اگه بگه آب میارم حتما میاره کسی حرف از عطش برلب نیاره؛بچه ها دستاشونو بالا بردن،همه دارن دعا میکنن عمو برگرده،اما یه وقت ببینند یکی صدا زد:" اخا ادرک اخاک"

یاابالفضل ...*

راه من ازکثرت دشمن ز هرسو بسته بود

داغ ها پی درپی وغم ها به هم پیوسته بود

بس که ازمیدان درون خیمه آوردم شهید

بود سرتاپای من خونین وزینب خسته بود

*بعضی بدنا هنوز جون داشت ابی عبدالله آورد توخیمه دارالحرب،اینا کنار عمه ها جون دادن*

هر شهیدی شاهکاری داشت در اینجا ولی

کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود

تابه سوی خیمه برگردی مگر بامشک آب

جام در دستش،رقیه منتظر بنشسته بود

حسین ...

*دنبال یه بهانه میگشت،بره میدان از امامش دفاع کنه،چندبار آمد اجازه گرفت عرض کرد:"یا سیدی ومولای لقد ضاق صدری"سینم دیگه سنگینی میکنه یه جوری میگی واغربتا" یادته تو تشییع جنازه امام حسن؛همه رو به یه امیدی نگه داشتم این جا تلافی کنم،تو مدینه هم که نبودم از مادرت دفاع کنم" شب آخر عمر بابامون علی هم که یادته خود بابا به همه ی ما سفارشاتی کرد اما وقتی خواهرم آمد گفت:بابا دلم میخواد یه دونه از برادرا رو کفیل من قرار بدی تو هی خیره خیره نگاه کردی اما من دلم میخواست زینب منو انتخاب کنه بابامون صدا زد من عباسم بیام،زینبم اومد فرمود:دخترم دلت میخواد عباس رو کفیلت کنم؟آره بابا" این همه سال دلم میخواست تلافی کنم اجازه نداد ابی عبدالله بغلش کرد"فرمود:"انت صاحب لوائی"تو پرچمدار منی ... اگه پرچمدار زمین بخوره یعنی دیگه تمامه،تا تو هستی بچه ها دلشون خوشه*

ای دل خوشی حرم منو تنها نذار

پا رو دلم نذار،زینبو تنها نذار

یه وقت دید یه دختری خسته،خرامان خرامان داره راه میاد یه مشکی رو هم داره دنبال خودش رو زمین میکشه،نگاه کرد دید سکینه ست، خوشحال شد،آخه این دختر یه جوری با بابا حرف میزد که هروقت هر خواسته ای داشت ابی عبدالله نه نمیگفت،خیلیم عموشو دوست داره میدونه آرزوی عموش چیه،تااومد جلو گفت:بابا بگو عمو بره آب بیاره،اینجا دیگه حسین نتونست بهونه ای بیاره؛صدا زد برادرم اگه میخوای بری،برو اما"فاطلب لهولاء الاطفال الماء" فقط برو آب بیار،خوشحال شد،مشکو به دوش انداخت تا سوار شد چهار هزارنفر محاصرش کردن،فقط این جوری بگم اگر یک دهم این تیرها به عباس خورده باشه دیگه بسه،اگه فقط چهارصد نفر تیر بهش بزنند دیگه چیزی نمیمونه از این بدن" وارد شریعه شد،همه دارن فرار میکنند،مشکشو پر آب کرد،سوار شد مسیرشو عوض کرد،گفت:از نخلستون میام زودتر برسم،راه امن تریه،کربلا رفته باشی بهت نشون میدم باب الفرات که وارد حرم عباس شدی اونجا همون جاییه که زمین گیرش کردند داره برمیگرده چه کردند؟نمیگم،فقط همین قدر بگم دست در بدن نداشت" مشکو به دندان گرفت،تا تیر به مشک زدند سینه ی عباس هم نمایان شد،یه تیر به سینش زدند اما هنوز دوام داره،چه کردند؟یا صاحب الزمان!اینجا نمیدونم حرمله بودیانه؟هر جاسپیدی میدید با تیرسه شعبه میزد،سپیدی چشم عباس رو اینجا نشونه گرفت"سفیدی گلوی علی اصغر هم اونجا نشونه گرفت،یه سپیدی هم عصر عاشورا نشانه گرفت؛همینکه ابی عبدالله قدری خواست استراحت کنه،تیری به پیشانی حسین زدن خون سر و صورتش رو گرفت؛این لباساشو بالا زد خون هارو پاک کنه سپیدی قلب حسین نمایان شد ...خدا لعنتت کنه،یه جوری تیر میزد دیگه نمیشد تیرو از مقابل در آورد،تا تیرو به چشم عباس زد،دست نداشت این تیرو دربیاره،این سر رو گذاشت مقابل زانوهاش بلکه بتونه با نوک زانوها این تیرو دربیاره کلاه خود از سر عباس افتاد"اینجا دیگه با عمود آهن زدند"حسین ...دیگه نتونست خودشو رو اسب نگه داره،بابا اگه کسی بخواد از بالای بلندی به زمین بیفته اول دستاشو سپر میکنه،اما این آقا دست در بدن نداشت تا عمود رو زدن با همون تیری که به چشمش رفته بود چنان با صورت به زمین افتاد ..

.