نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شب تاسوعا سال 1397 سید مجیدبنی فاطمه

روضه و توسل به  حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شب تاسوعا سال 1397 سید مجیدبنی فاطمه

مه کاسه بگیرِ حُسن رویت

خورشید خجل ز ماهِ رویت

روزی که گِل مرا سرشتند

نامت به کتاب دل نوشتند

ای عطر گل یاس، یا حضرت عباس

ای معدن احساس، یا حضرت عباس

خورشید مدینه یا اباالفضل

امید سکینه یا اباالفضل

*شب تاسوعا هم رسید... امشب هر کی کاری داره، یه جور دیگه نوکری می کنه. اصلاً امشب شبِ نوکراست... همه عالم نوکر اباالفضل اند،اباالفضل نوکر حسینِ. نه جلوتر از آقاش راه رفته، نه جلوتر از آقاش حرف زده،نه جلوتر از امامش دیده.. نَفَسِ ابالفضل با نَفَسِ حسین تنظیم شده...

 امشب بگو: آقا! به حق مادرت اُم البنین، اول اینکه اومدم خودتو می خوام.... یا ابالفضل همه ما رو امشب برای خودت سوا کن. تو کی هستی که فردای محشر وقتی صدیقه کبری وارد محشر میشه، پیغمبر صدا می زنه: فاطمه جان! برای شفاعت این گریه کنا، این حسینیا ،محبین علی، چی آوردی؟ یه وقت می بینند بی بی دست های بریده عباس رو آورد... می فرمایند: دست بریده عباس بسنده می کنه...

امشب می خوام یه روضه ای از یه زاویه ی دیگه برات بخونم... تا حالا خجالت کشیدی؟ هر کسی، با ابالفضل باشه خجالت زده نمیشه، چون آقا طعم خجالت رو می دونه. من الان این چند خط شعر رو می خونم،خودت دیگه روضه برات باز میشه...*

چو دید تشنه ی لبهای خشک او دریاست

به آب خیره شد و ناله اش ز دل برخاست

که آب از چه نگردیدی از خجالت آب

تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر

ز یک طرف به حرم بانگ العطش برپاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم

که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست

ز خون دیده ی من، روی موج خود بنویس

که از تمامی اطفال تشنه تر سقاست

*آب رو آورد بالا یه نگاه کرد...بعضیا گفتن یاد لب علی اصغر افتاد، آب رو ریخت، نه ولله. دریای احساس و محبتِ،... آب رو آورد بالا که این حیوان فکر کنه صاحبش آب خورده...حیوانم آب بخوره... اسب تربیت شده است. *

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم

سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویند

حسین تشنه و سیرابْ وحشیِ صحراست

نوشته اند به لبهای خشک من ز ازل

که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست

ز شیرخواره برایت پیام آوردم

پیام داده که ای آب غیرتِ تو کجاست؟

صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو

که موج آب هم این طرفه بیتِ را گویاست

سلامِ خالقِ منان،سلامِ خیرالناس

سلام خیل شهیدان، به حضرت عباس

 شاعر:غلامرضاسازگار

*بسم الله،میخوام برات روضه بخونم. تا حالا از بلندی افتادی یا نه؟ فرمود: هر کی بخواد رو زمین بیفته، پیر و جوان نداره، کوچیک و بزرگ نداره، زن و مرد نداره، همچین که می اُفته، اول زود ناخودآگاه دستشو جلو میاره. کسی که تیر به چشمش زدن، دستشو بریدن، با صورت رو زمین افتاد. دست نداره، چشمش تیر خورده...

گفت: مگه عباس مُرده باشه نتونه آب رو برسونه خیمه ها. علی اصغر داره بال بال می زنه. به سکینه قول دادم، رقیه منتظره.. آی غیرتیا! میگه یه وقت دیدن خودش رو میکِشه.. اومد با دندوناش مشکو بگیره. ان شاءالله هیچ وقت نا امید نشی. میگه یه وقت دیدن نشونه گرفتن مشک عباس رو...

خدا نکنه یه فرمانده لشکر، رو زمین بیُفته. همه ریختن سر عباس. یه وقت دیدن یه نامردی اومد جلو کسی مگه جرأت این کارو داشته؟ پاهاش رو گذاشت رو پای عباس گفت تو بودی که لشکر جرأت نمی کرد به سمت خیمه های حسین بره؟ تو بودی که وقتی به لشکر نگاه می کردی همه فرار می کردند؟ حالا بلند شو... "من از امام زمان معذرت می خوام" یه وقت صدا زد: نامرد وقتی اومدی که دست ندارم. گفت: تو دست نداری من دارم. عمود رو بالا بُرد. یه جور به صورت زد... وقتی خواستن سرهارو بالای نیزه بذارن تنها سری که روی نیزه بند نمی شد سر عباس بود... وای از خیمه های بی عباس... هی جلو خیمه می گفت: الان بابام میاد. الان عموم میاد. رباب! علی رو ساکتش کن الان عموم میاد. یه وقت از دور نگاه کرد دید بابا داره میاد. اما هر چی نگاه می کنه خبری از عمو نیست. خدا بابام اینطوری نرفت دنبال عمو... پس چرا خمیده خمیده...

. .

میاد سکینه، می بینه علمدارو

رسیده به خیمه، آورده یه دریارو

همه سجده می کردن، خدارو

حالا از تو خیمه، می بینه شده غوغا

دیده باباش اومد، دَمِ خیمه ی سقا

عمودِ حرم خوابید، واویلا

دیده روی باباش، نشست گرده پیری

دیده عمه پوشید، لباس اسیری

با قد خمیده، روی خاکا چی دیده

نشسته می بوسه، یه دست بریده

* من میگم امشب زنها داد بزنن برای اباالفضل آخه اباالفضل دختر نداره...*

تو رو بعدِ خیمه، تو چشم بابا دیدم

حالا با چه حالی، رو این نیزه ها دیدم

سرت رو که دیدم من، بریدم

سرت مثل جسمِ، علی ارباً اربا

که هر تیکه تیکه اش، توی راه زهرا

نبودی ببینی، منی که عزیزم

آهای غیرت الله، یکی گفت کنیزم...

*عمو! کجایی ببینی مارو دارن اسیری می برن؟ حسین.... هر کی اباالفضل حق به گردنش داره، بسم الله، بلند بگو: حسین...

. .

دلم مدیون چشماتِ اباالفضل

 لبم مهمون دریاته اباالفضل

غزال خوشگل ام البنینی

 که عباس اسم زیباته اباالفضل

توی ویرونه ها خوابه رقیه

 هنوزم گرم رویاته اباالفضل

*اباعبدالله الحسین نگاه کرد،دید عباس داره گریه می کنه. گفت عزیزِدلم چرا گریه می کنی؟ گفت گریه ام برای اینه  که رو زمین افتادم. برا اینه که دستی ندارم بغلت کنه. دوم اینه که گریه ام برای اینه که من روی زمین افتادم شما سر من رو به دامن گرفتید،اما ساعت دیگه توی گودال کیه سر شما رو به دامن بگیره؟"می دونید چی شد؟"سرحسین رو به دامن نگرفتند، سر رو دست به دست گردوندند..

  گفت علامه بحر العلوم وقتی وارد سرداب حرم اباالفضل شد، دید طرف داره معماری می کنه... اومد پایین گفت آقا شما ساداتی از علماهستید، من یه سوال دارم چند وقته دارم تو حرم عموجانت ابالفضل کار می کنم. گفت حرفت رو بگو. گفت مگه شما نفرمودید، در روایات هم مگه نیومده اباالفضل دستای رشیدی داشت؟ قد بلندی داشت؟علامه گفت:درسته..حالا براچی این سوال رو می پرسی؟ گفت: اگه آقا قدش به این رشیدی بوده چرا قبرش اینقدر کوچیکِ؟ بحرالعلوم عمامه رو برداشت اینقد به سرش زد. گفت:آخه عموم رو قطعه قطعه کردند.... "به حقیقتِ اباالفضل اللهم عجل لولیک الفرج"*

.