نمایش جزئیات
تشنه ای روی زمین
آن طرف ها اما
بین نخلستان ها
عَلَمی خون آلود
تشنه ای روی زمین
تشنه ای چاک ترین
پاره های مشکی
روی خاک است عمو
دست هایش پس کو
بدن مبهمی از یک سردار
هاله ای از قد و بالای رشید
چقدر زخم به پیکر دارد
تیرها با همه قامت
به تنش جا شده اند
چقدر پیکر او پر دارد
ولی انگار که یک تیر
در آنها پیداست
ولی انگار که یک تیر تفاوت دارد
با سه شعبه چه مهیب
نیزه ای کوچک بود
بین مژگان خورده
اثری نیست ز چشمی زیبا
باز بر پا شده از خیل عدو هلهله ها
یا که چشمی که ببیند جایی
دید از دور صدا می آید
گوش وا کرد و شنید
که صدای قدمی آرام است
غرق خونابه تقلایی کرد
گفت ای مرد بایست
اندکی صبر نما
تا بیاید به برم
از حرم اربابم
بعد از آن این تو و این راس علمدار جوان
با سه شعبه چه عجیب
تیر نبود
نیزه ای کوچک بود
بین مژگان خورده
اثری نیست ز چشمی زیبا
یک نفر آه کشید
ناگهان صوت ضعیفی بشنید
ناله ی ام بنین نیست
مو سفید است و کمان
دست بر پهلویش
دست دیگر بی جان
پسر رعنایم
مادرت زهرایم