نمایش جزئیات
«نماز عشق»
چشم من اشک پر و مشگ ِ من از آب تهی است
جگرم غرق به خون و تنم از تاب تهی است
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی است
جان من می برد آبی که این مشگ چکد
کشتی ام غرقه در آبی که ز گرداب تهی است
دست و مشگ و علمی لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشگ هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشگ من از آب تهی است
شعر آن است شهابا که ز دل برخیزد
گیرم از قافله و صنعت و القاب تهی است
(سید شهاب موسوی)