نمایش جزئیات
«در نخلستان ساحل»
به میدان چون که می رفت آن جوان آهسته آهسته
ز جسم شه برون می رفت جان آهسته آهسته
چنان هجران او بر قلب ثارالله گران آمد
که پشت شاه ، خم شد چون کمان آهسته آهسته
حسین آن شمع خلوتگاه اسرا خداوندی
تبسّم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته
جوانان جمله رفتند و سپس شد نوبت عباس
حریم عشق شد بی پاسبان آهسته آهسته
ز نخلستان ساحل چون که سوی خیمه می آید
عدو شد سدّ راه آن جوان آهسته آهسته
چو تیر سنگدل دشمن بر آن مشک پر آب آمد
دگر شد ناامید آن قهرمان آهسته آهسته
چو در هنگام بی دستی به دست دشمنان افتاد
برادر جان همی گفت آن زمان آهسته آهسته
رخ ماه بنی هاشم ، نمی گویم دگر چون شد
به زیر پردة خون شد نهان آهسته آهسته
زیک سو لشکر دشمن ، ز سویی مانده شه تنها
بشد نزدیک ختم داستان آهسته آهسته
به دریای بلا چون کشتی آل نبی بشکست
به تاریکی فرو می شد جهان آهسته آهسته
شهیدان غوطه ور در خون اسیران غرقه در حیرت
سکوت اندر فضا شد حکمران آهسته آهسته
مبادا این که اصغر را ، ز خواب خوش کند بیدا
همی نالید زنگ کاروان آهسته آهسته
نماند از کاروان بر جا ، به غیر از خیمه سوزان
که می زد شعله ها بر آسمان آهسته آهسته
پس از آن قتل و غارتها در آن صحرا خداوندا
چه می جست آخر آن شب ساربان آهسته آهسته
(حسان)