نمایش جزئیات

«رباعیات مربوط به حضرت اباالفضل علیه السّلام»

«رباعیات مربوط به حضرت اباالفضل علیه السّلام»

جمال حق ز سر تا پاست عباس

به یکتایی قسم یکتاست عباس

اگر چه زاده ام البنین است

ولیکن مادرش زهرا است عباس

***

«غم هجران »

دوست دارم غم هجران عمو سر گردد

بهر ما تشنه لبان آب میسر گردد

من دعا می کنم ای عمه تو آمین بگو

که عمویم به سلامت به حرم برگردد

***

برادر بی تو من یاری ندارم

معین و یار و غمخواری ندارم

زنم بوسه به دستت ای برادر

که من دیگر علمداری ندارم

***

حریم آل طاها را نباشد جرعه آبی

نمانده در وجود من عمو جانم

 دگر تابی بگیر این مشک خشکیده

 نظر کن حال زارم را

ببین جان عمو یکدم نگاه اشکبارم را

***

«قحط آب»

بشتاب ای عمو جان در خیمه قحط آب است

اصغر فتاده مدهوش ، در دامن رباب است

شد آب اگر میسر ، اول بده به اصغر

کاین طفل ناز پرور ، از تشنگی کباب است

                                                               

«نهر علقمه »

از کنار نهر علقمه دست خالی آمدم

هیچ می دانی تو خواهر با چه حالی آمدم

زرد روی و اشک ریز و داغدار و نا امید

پشت من بشکست و با قد هلالی آمدم

***

«داغ جانسوز »

افتادن تو از اسب در خیمه کرده تأثیر

از داغ خود جوانا کردی برادرت پیر

من دستهایت عباس از خاک بر گرفتم

داغت شکست پشتم اکنون تو دست من بگیر

    ***      

ورد لب مردان ، جهان مردی اوست

ذکر دل و جان عاشقان ، مردی اوست

تاریخ عطش ناک دل شیعه هنوز

سیراب  شریعه جوانمردی اوست

***

یا رب مددی که ره به جانان ببرم

این آب روان بهر طفلان ببرم

دادم به سکینه وعده آب روان

گر دست نباشدم به دندان ببرم

***

از هستی خود چو دیده بستی عبّاس

پشت من خسته دل شکستی عبّاس

دریا ز غم تشنگیت طوفانیست

در دامن موج خون نشستی عبّاس

              ***                    

ایمان ووفا سایه بالای تو بود

ایثار علی نقش به سیمای تو بود

گر لب نزدی به آب دریا عبّاس

دریای ادب میان لبهای تو بود

***

او غربت آفتاب را حس می کرد

در حادثه التهاب را حس می کرد

بی تابی کودکانش آتش می زد

وقتی خنکای آب را حس می کرد

***

وقتی به زمین ز روی زین می افتاد

چون دست نداشت بر جبین می افتاد

در کرب و بلا فرشتگان می دیدند

از خاتم مرتضی نگین می افتاد

    ***      

در خشم تو صولت ولی پیدا بود

در چشم توآن نور جلی پیدا بود

دیدند همه در آن مصاف خونین

در هیبت عبّاس ، علی پیدا بود

***

او وارث پهلوانی حیدر بود

او ساقی کودکان پیغمبر بود

آندم که خمید از غمش پشت حسین علیه السّلام

دیدند که او پناه یک لشکر بود

   ***       

«زبانحال سید الشهدا علیه السّلام»

چه شد آن دست بلندی که به آواز بلند

دعویت بود که من بازوی حیدر دارم

از صدای سم اسب ، درب حرم می گفتم

خاطر جمع بخوابید که برادر دارم

همه شب حرف من و زینب و کلثوم این بو

که چو عباس دلیری دلاور دارم

***

سبک دشتی

الهی قرص ماهم رفت از دست

علمدار سپاهم رفت از دست

شکسته پشت من از داغ عباس

که آن پشت و پناهم رفت از دست

***

من که با دادن جان اسوه آینده شدم

تشنه جان دادم و با دادن جان زنده شدم

همه گشتند پناهنده به من ، اما من

روز عاشورا را به عباس پناهنده شدم

***

«زبانحال امام حسین علیه السّلام»

ای مرا پشت و پناه آن قدرت ایمان تو

ای شده آب روان شرمنده از احسان تو

کودکان از تشنگی فریاد یاز هرا زنند

رو بیاور آب ای جان حسین قربان تو