حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

من که نه دستی نه آبی نه علمدارم

من که نه دستی نه آبی نه علمدارم

من که نه دستی نه آبی نه علمدارم دیگر چگونه توان رو به حرم آرم امان ز بی دستی امان ز بی آبی ابوفاضل ز جا برخیز و بهرم کن علمداری که بهرم غیر تو ساقی نمانده یاور و یاری الا ای ساقی طفلان ببین بی آب و طفلان را الا ای یار همچون جان ببین اطفال نالان را ز نهر علقمه دیگر صدای تو نمی آید ز فرط تشنگی ساقی دگر اصغر نمی خوابد امیر هاشمی من فدای تو همه جانها الا ای ساقی ماهم فدایت کل انسانها رقیه در خیم چشمش به ره تا که تو برگردی سکینه ترس از این دارد که آیا باز می گردی الا ای ماه من رویت مرا غیر تو یاری نیست بدان ای نازنین دلبر ز هجر تو قراری نیست شکسته پشت من زین غم سیه گردیده روز من بیا پیشم بمان ساقی بدان من بی تو می سوزم

بیش از ستاره زخم فلک در نظاره بود ماهان آسمان ز غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی ز سوزسینه  شراره بود میخواست تا ببوسد و برگیردش به خاک قرآن او ورق ورق و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته شد جای صد یتیم چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود در زیر پای اسب دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ولیکن هزاران حیف شد شیر دار مادر و بی شیرخواره چشمی بر آن چه رفت به غارت نداشت دست اما دل رباب پی گاهواره بود یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر چهره هر ماه پاره بود از دستها مپرس که با گوشها چه کرد از مشتها بپرس که با گوشواره بود