نمایش جزئیات
شهادت امام سجاد علیه السلام_حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی
اومد خدمت امام سجاد؛عرض کرد آقا کجا بیشتر از همه به شما سخت گذشت تو این مسیر؟حضرت نفرمودند روز عاشورا،نفرمودند گودی قتلگاه،سه بار فرمودند:"الشام...الشام...". بر اساس مقتل عرض میکنم سخت ترین روز برای قافله ی ابی عبدالله میدونید کی هست؟روز اول ماه صفر،زمانی که اهلبیت رو وارد شهر شام میکنند.ببخشید امروز روز شهادت امام سجادِ؛روضه ی امام سجاد زهر نیست،جیگر پاره پاره شدن نیست؛روضه ی امام سجاد اینیه که عرض میکنم،خدا میدونه روز شهادت امام سجاد جرات میکنه والا نمیتونه به این راحتی ها! عمه جان ما زینب یه مقدار از زیور آلاتی که مونده بود جمع کرد داد به شمر.مقتل الحسین ملاعبدالرزاق مقرم روز اول ماه صفر،اینی که عرض میکنم اونجا آمده.فرمود:شمر بیا ما رو از یه دروازه ای وارد کن-تو لولو و مرجان میفرماید وقتی روضه ی نوامیس اهلبیت مطرح میشه سریع رد بشید-که مردم کمتر ما رو نگاه کنند؛اون بی حیا هم آمد شلوغ ترین دروازه که دروازه ی ساعات بود رو انتخاب کرد و اهلبیت رو از این دروازه وارد کرد.من از دروازه ی ساعات تا کاخ اَمَوی یا اُموی هردوش درسته،پیاده رفتم،ساعت گذاشتم بیست دقیقه راهه،بگو نیم ساعت راهه،قطعا بیشتر نیست ولی صبح علی الطلوع اهلبیت رو از این دروازه وارد کردند،در اینکه کی رسیدند به کاخ اموی سه قول وجود داره:۱-نزدیک ظهر رسیدند،ببین چندساعته،اونایی که سوریه رفتند،شام رفتند میدونند،از دروازه ی ساعات میخوای بری کاخ اموی باید از وسط بازار رد بشی...از وسط بازار اهلبیت رو عبور دادند،قول دوم اینه که بعد از نماز ظهر رسیدند،قول سوم تو اسرارالشهاده امام سجاد فرمودند دم غروب ما رسیدیم به کاخ اموی.ببینید تو این مسیر چی گذشته؟حالا حضرت به نعمان بن منذر مدائنی میفرماید:نعمان! هفت بلا تو شام به سر ما آوردند،هفت بلا...ترجمه ی اسرار الشهاده را میخونم:یک:ستمگران ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و پیوسته با این ها به ما حمله میکردند،گاهی به بچه ها میزدند،گاهی به زن ها میزدند.تصور کنید این بلاها سر خودتون و اهل وعیالتون آمده،ببینید چه حالی انسان پیدا میکنه!
دوم:سرهای مقدس شهدا را بین زنان و فرزندان حسین قرار دادند وگاهی سرها از بالای نیزه ها به زمین می افتاد و لگد مال میشد.سوم:زن های شامی از بالای بام ها آتش به سر ما میریختند،آتش به عمامه ام افتاد چون دست هایم بسته بود نتوانستم آتش را خاموش کنم عمامه ام سوخت،آتش به سرم رسید و سر و موهایم را سوزاند.چهار:از صبح تا غروب ما را در کوچه و بازار میگرداندند و میگفتند:ای مردم بکشید این ها را که در اسلام حرمتی ندارند.پنجم:ما را در مکانی قرار دادند که سقف نداشت،روزها از گرما،شب ها از سرما آرامش نداشتیم،از گرسنگی و تشنگی پیوسته ناله ی اطفال بلند بود و در وحشت و اضطراب بودند.یا صاحب الزمان ببخش...امام سجاد میفرمایند:ما را به بازار برده فروشان بردند،خواستند که ما را...زبان قادر به گفتن نیست...هفتم:حضرت میفرمایند ما را با یک ریسمان به همدیگر بسته بودند،از مقابل خانه های یهودی و نصاری عبور میدادند و میگفتند که این ها کسانی هستند که پدران شما را در خندق و احد و حنین کشتند،بکشید این ها را...تو نفس المهموم داره همه این ها رو به بازو به هم بسته بودند،یه قول دیگه م هست همه رو به گردن به هم بسته بودند.امام سجاد علیه السلام میفرمایند:همه رو به هم بستن،اگه کسی زمین میخوره همه با هم به زمین می افتند،نمیان بلند کنند،اینقدر با کعب نی و تازیانه میزنند...امام سجاد میفرمایند:یه سر ریسمان به بازوی منه،یه سر ریسمانم به بازوی عمه جانم زینبِ.من یک سوال میکنم:کدوم بی حیایی این جرات رو به خودش داده این ریسمان رو به بازوی عمه جان ما ببنده...؟
که جرات کرده دستت را ببندد؟
که جرات کرده بر اشکت بخندد؟
.