نمایش جزئیات
زنجیر ستم
دل سودا زده ام ناله و فریاد کند
هر زمان یاد غم سید سجّاد کند
بی گمان اشک به رخساره بریزد از چشم
هر که یادی ز گرفتاری آن راد کند
بود در تاب و تب و بسته به زنجیر ستم
آن که خلقی زکرم از الم آزاد کند
به جزا از شمر ستمگر نشنیدم دگری
با تن خسته کسی این همه بیداد کند
تن تب دار و اسیری و غم کوفه وشام
وای اگر شکوه این قوم بر اجداد کند
خون ببارد زغم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کربلا یاد کند
غیر زینب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودی که بر آن غمزده امداد کند
نتوان ماتم سجاد نوشتن خسرو
دل اگر سنگ بود ناله و فریاد کند
خسرو