حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

توسل و روضه_شب چهارم محرم_روضه امام سجاد علیه السلام_حاج حسن خلج

توسل و روضه_شب چهارم محرم_روضه امام سجاد علیه السلام_حاج حسن خلج

مقاتل را تماما جست و جو کردم

لهوف و مقتل الشمس و ابی مخنف،مقرم

باسحاب رحمت و کبریت احمر رابه دقت زیرو رو کردم

نشستم بین مقتل ها،تمام لحظه ها را

از سر ظهر عطش تا لحظه ی گودال باهم روبرو کردم

گلی را گوشه ی مقتل،گلی را گوشه ی گودال بو کردم

تمام فرض ها با هم مساوی شد

به خود گفتم که در کرب و بلا چیزی گمانم سخت پنهان مانده از چشمان هر فردی که راوی شد

غم اصحاب جای خود،نبود آب جای خود۲

مصیبت های عباس و علی اکبر و ابن الحسن ها و علی اصغر و طفلان زینب هم به جای خود

به سمت خیمه ی زینب بدون صاحبش

برگشت مرکب هم به جای خود

مرور اسم ها در ذهن من کار خودش را کرد

علی بن حسین بن علی...

پس علتش را عشق پیدا کرد

کسی که باابالفضل و علیِ اکبر و کل بنی هاشم

به میدان رفت در واقع

*هر نفر که میدان رفت امام زین العابدین درواقع با جانش او را همراهی میکرد*

کسی که بودو اما هفتادو دو بار از پیکرش جان رفت

در واقع

کسی که تا غروب روز عاشورا فقط مشغول بر جامه دریدن بود

کسی که درمیان خیمه مصداق شنیدن کی بود مانند دیدن بود

نفس مهموم شد ناگاه

علی بن حسین بن علی معلوم شد ناگاه

تصور کن به دورش لشگرش بسیار هم باشد

تصور کن اگر بغض علی در کار هم باشد

علی بن حسین بن علی بیمار هم باشد

شبیه شمر و خولی کم نبود آنجا

بمیرم شهربانو هم نبود آنجا

برای هر شهیدی در زمین کربلا قاتل مشخص بود

و اینکه حرمله یا شمر یا ضجر و سنان اصلا برای کشتن هر کس دم آخر فقط اسم ها بس بود

همه یک قاتل اما قاتلان تو به جرات صد نفر هستند

به پیش خنده های حرمله باشمر و ضجر و خولی وازرق

تمام زهرها زهرند اما بی اثر هستند

پس از کرب و بلا چون آب خوردی اولین دفعه درون خویش پژمردی

تو در واقع همان بیست و سه سال پیش جای آب سم خوردی

به خود گفتم که از کرب و بلا اینگونه جا ماندن خودش روضه ست

علی بن حسین بن علی اما به زیر دست و پا ماندن

خودش روضه ست

تو دیدی و علی اکبر ندیدآن لحظه ای را که نسیم از زلف عباس علی سرمست می آمد

تو دیدی و علی اکبر ندیدآن لحظه ای را که ابالفضل از کنار علقمه بی دست می آمد

تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس وقتی حرمله آماده شد در دشت

تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس با تیر سه شعبه طفل شش ماهه سرش برگشت

.