نمایش جزئیات
متن روضه ی امام حسن مجتبی علیه السلام-سید مجید بنی فاطمه
سنگ نگین اگر بتراشم برای تو
باید كه از جگر بتراشم برای تو
طوف سرت به شیوه ی حجاج جایز است
پس واجب است سر بتراشم برای تو
اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد
من حاضرم كه پر بتراشم برای تو
از اصفهان ضریح برایت بیاورم
یك گنبد از گوهر بتراشم برای تو
باشد كه من به سوی تو آزاد رو كنم
از چوب ِ سرو در بتراشم برای تو
صد فرش دستباف برایت بگسترم
گلهای سرخ و تر بتراشم برای تو
بر مرقد تو لاله ی عباسی آورم
فانوسی از قمر بتراشم برای تو
از والدین ، خادم درگه بسازمت
قربانی از پسر بتراشم برای تو
چون محتشم كه شعر برای حسین گفت
من شعر بر حجر بتراشم برای تو
***
كریم كاری به جز جود و كرم نداره
آقام تو مدینه است ولی حرم نداره
همیشه غم نصیبی
بی یار و بی حبیبی
الهی من برات بمیرم
تو خونه ات هم غریبی
غربت امام حسن از مجلسش معلومه، حالا یه حسین بگو ببین چی میشه،می خوای بگم؟
غریب اونی ِ كه سر به بدن نداره
آقام رو زمین ِ ولی كفن نداره
***
آیا شده بال و پرت آتش بگیرد
هر چیز در دور و برت آتش بگیرد
آیا شده بیمار باشی و نگاهت
از نیش خند همسرت آتش بگیرد
آیا شده یک روز گرم و وقت افطار
آبی بنوشی حنجرت آتش بگیرد
آیا شده تصویری از مادر ببینی
تا عمر داری پیکرت آتش بگیرد
***
همچین كه زهر رو خورد جیگرش آتیش گرفت گفت:دیگه راحت شدم،دیگه چشمم به اونی كه تو كوچه غلاف به بازوی مادرم زد نمی افته، به عبدالزهرا یكی از نوكرا و ذاكرین قدیمی در عالم رؤیا امام حسن فرمود:عبدالزهرا ازت یه گله دارم. گفت:آقا من كه نوكر شما هستم، عبدالزهرا چرا روضه ی من رو نمیخونی؟ آقا امشب تو حرم برادرتون ابی عبدالله روضه ی شما رو خوندم. بگو ببینم چه طور خوندی؟ آقاجان گفتم:شما رو زهر دادن،مثل مار گزیده به خودت می پیچیدی،تشتی رو طلب كردی، پاره های جگرت بالا اومد، خواهرت زینب به سر و صورت زد.عبدالزهرا نه اینها روضه ی من نیست، اینها حسن رو نكشته، روضه ی من و هر وقت خواستی بخونی بگو: سن و سالی نداشتم، دستم به دست مادرم بود، تو كوچه داشتیم می اومدیم،یه نامردی جلومون رو گرفت،هی اون جلو جلو اومد مادرم عقب عقب رفت، عبدالزهرا:*
دستی غرور کودکی ام را شکسته است
دستی که روی مادرمان را کبود کرد
یه طوری به مادرم زد دیدم دیگه راه نمیتونه بره. یا زهرا..........
.