نمایش جزئیات

متن روضه ی امام حسن مجتبی علیه السلام-حاج حمید بهاری

متن روضه ی امام حسن مجتبی علیه السلام-حاج حمید بهاری

در فضای كوچه آه مجتبی پیچیده بود

چادر ِ خاكی به زیر دست و پا پیچیده بود

تو رو به خدا سادات گوش خودشون رو بگیرند نشنوَن، آخه روضه مادر خوندن جلوی اولاد سخت ِ.

آنقدر گویم ز ظلم آن جنایتكار پست

ضربت سیلی صدایش در فضا پیچیده بود

بخدا الان اینجا به شما بگن:یه زن و بیرون مجلس دارن میزنند،همه میرید بیرون میگید:نامرد آدم با زن طرف نمیشه،تا افتاد بی بی رو زمین، امام مجتبی اومد زیر بغل مادر و گرفت، بلندش كرد،تا چشمش افتاد به چشم مادر،می دونی مادر چی گفت؟

مادرم گفت:حسن بر دلم آذر نزنی

حرفی از قصه ی امروز به حیدر نزنی

دید حالش منقلب ِ گفت:سریع برو داداشم رو خبر كن،بگو داری بی داداش میشی،زینبم رو هم خبر كن اما آروم آروم،نكنه به زینب یه دفعه بی هوا بگی، ابی عبدالله سراسیمه اومد،امام حسن داره از حال میره،سر رو گذاشت روی زانوش اینقدر اشك ریخت،آروم آروم امام حسن چشمش رو باز كرد،اما اینقدر حسین گریه كرد،امام حسن فرمود:

حسین گریه نكن آشنا رسید

آخر اجل به داد غریبی ِ ما رسید

چشم انتظار بودم و دیدی مادرم

آخر برای بردن غم نامه ها رسید

همچین كه داشت حرف می زد یه وقت دید در باز شد،زینب اومد تو

بس كن حسین زینبم از راه آمده

آی مردم برا امام حسن بلند بلند گریه كنید،آخه بعضی ها میگن:حسن گریه كن نداره،بخدا مادرش اینقده دعاتون میكنه، میگه:دلِ من ِ پهلو شكسته رو شاد كردید.

بس كن حسین زینبم از راه آمده

این تشت را نبر كه به غم مبتلا رسید

 

هر چی گفت:دید ابی عبدالله آروم نمیشه،فرمود:حالا كه می خوای گریه كنی بذار برات روضه بخونم.

بگذار روضه های مگو را بگویمت

از آن غروب تلخ كه شام عزا رسید

با مادرم كه یاس تر از هر فرشته بود

رد میشدیم تا که به ما بی حیا رسید

دیوار سنگ سطح زمین سنگ كوچه سنگ

نامرد سنگ با دل ِ سنگی به ما رسید

دستی سیاه از سر ِ من بی هوا گذشت

دستی به روی مادرمان بی هوا رسید

گفت:زیر بغل مادرم و گرفتم گفتم:بیا بریم،گفت:حسن جان تو بگو از كجا بریم،رسید در ِ خونه،امیرالمومنین فرمود:فاطمه جان چی شده؟فرمود:هیچ چی. گفت:فاطمه جان هیچ چی؟ فاطمه جان:

اگر چه ضرب سیلی را ندیدم

ولیكن من صدایش را شنیدم

.