نمایش جزئیات
روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام گریز روضه حضرت عباس علیه السلام_سید مهدی میرداماد
طاقت نداشتم بشود روضه بازتر
بسم الله ....
منم روضه ام همین باشه به اون شاعر و روضه خون مادر ما فرمود:چرا برای حسنم شعر نمیگی،وصال،مگه حسن پسر من نیست؟!! چرا براش روضه نمیخونی،یه جوری گریه کنیم امروز که این خانم که پرونده این دو ماه ما دستشه دلش به دست بیاد،بگه آفرین شما همه گریه کن های حسنمید، نگه بچم غریب مدینه گریه کن نداره ...تنها جنازه ای که روز برداشتند جنازه این آقا بود،تو این پنج تن آل عبا؛پیغمبر و شبانه امیرالمؤمنین و شبانه مادر ما زهرا رو شبانه،یه امام حسن و روز برداشتن امان امان ......"
رسیدن کنار قبر پیغمبر،صدا زد نمیزارم اینجا دفن کنید،این بدن و ببرید"حالا همه ایستادن ابی عبدالله،قمر بنی هاشم، (فقط خواهش میکنم تو این روضه حواست به عباس باشها،اگه خیلی کار داری میگما) عباس دست به شمشیر بزد ابی عبدالله دستشو گرفت رو کرد گفت: یه روزی سوار شتر میشی،میای به جنگ ولی خدا،نکنه میخوای یه روز سوار فیل بشی بیای به جنگ خدا،با برادرم چیکار داری میخوام کنار قبر جدم دفنش کنم...صداشو بلند کرد گفت ایستادید داره به من جسارت میکنه،تاریخ و برات بگم صدای ناله ات نمیتونه تو سینه بمونه"
نوشتن چهل نفر تیر انداز دورش حلقه زدن ...." همه تابوت و هدف گرفتن ...." کاری کردن بدن دوباره غرق خون شد ..." آخ،آخ حضرت به قمر بنی هاشم فرمود راضی نیستم نوک شمشیری به هم بخوره،خونی جاری بشه این بغض گلوی حسین و فشار داد؛عباسم بیا بریم،بیا بریم بدن داداشمو کنار بقیع دفن کنیم ..."
بعضی ها نوشتن رفتن دوباره غسل دادن دوباره کفن کردن،چون کفن پاره پاره شد ... بدن و دفن کردن برگشتن،نگاه کردن دیدن زینب دم در ایستاده ...." مضطرب و نگرانه،تا نگاش به برادراش افتا دید همه سرو رو خاکی و آشفته، اومد جلو دید عباس داره بلند بلند گریه میکنه ...." پسر ام البنین و بغل کرد .... برادر،چی شده داداش ؟!! وقتی میرفتی اینجوری نبودی چی شده برگشتن حالت منقلبه ؟!! صدا زد زینب ، چهل تا تیر انداز بدن داداشم رو تیر باران کردن، کاشکی این تیرها به من میخورد زینب ،من بایستم ببینم چهل تا تیر انداز بدن و تیر باران کنن،کاش من و تیر باران می کردن ...." میخوام بگم دعاش مستجاب شد عباس ....."نه چهل نفر ،چهار هزار نفر ،جوری عباس و زدن .........ای حسین ....... جان ..........
.