نمایش جزئیات
غزل مصیبت و روضه _امام حسن مجتبی علیه السلام_حاج حسین سازور
السلام علیک یا مولانا الغریب یا حسن بن علی ایها المُجتَبی
آخر این شرک خفی را علنی خواهم کرد
و پرستیدن اورا شدنی خواهم کرد
من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید
همه ی اهل جهان را حسنی خواهم کرد
تا همه مردم دنیا بچشند از کرمش
همه را از نظر فقر غنی خواهم کرد
همه جا از حرم خاکی او خواهم گفت
کربلا راو نجف را مدنی خواهم کرد
میشود دید چه خون دلی از غم خوردم
سنگ دل را که به یمنش یمنی خواهم کرد
آرزو نیست رجز نیست من آخر روزی
وسط صحن حسن سینه زنی خواهم کرد
میل اگر داشت فدای حرمش خواهم شد
و یکی از شهدای حرمش خواهم شد
گردو خاکم ولی از لطف کریمانه ی او
خادم صحن و سرای حرمش خواهم شد
هر زمان حال و هوای حرمش را بچشد
شاعر حال و هوای حرمش خواهم شد
شاید آن روز دل سنگ به دردم بخورد
گوشه ای سنگ بنای حرمش خواهم شد
حرمش راکه بسازند به حج خواهم رفت
بعد از آن وقف برای حرمش خواهم شد
مثل مشهد که مناجات سحر میخوانند
هر سحر سوز دعای حرمش خواهم شد
در دل معرکه تا قلب خطر خواهم رفت
و اگر مهلکه از اوست به سر خواهم رفت
شعر میخوانم و میجنگم و در میدانش
به نمایندگی از اهل هنر خواهم رفت
بال پرواز اگر ذکر حسن جان باشد
رو سفیدم که به دنیای دگر خواهم رفت
دم آخر که میاید چه کنم بغضم را
غرق در خونم و با دیده ی تر خواهم رفت
روضه هایی که سحر خواندم اثر خواهد کرد
به امید و مدد یار سحر خواهم رفت
در تب آتش در سوخته پر خواهم بود
در غم پاره جگر پاره جگر خواهم رفت
سخنم را به همه با کفنم خواهم گفت
با رد تیر روی پیرهنم خواهم گفت
از دم اول از او در سخنم گفتم پس
تا دم آخر از او در سخنم خواهم گفت
روی اورا دم پر پر زدنم خواهم دید
نام او را دم پر پر زدنم خواهم گفت
خون مارا به چه کاریست روی خاک بقیع
که من این مژده به رگهای تنم خواهم داد
روضه ی دفن غریبانه اورا آخر
موقع دفن تنم در وطنم خواهم دید
موقع مرگ به فریادم اگر گوش کنند
اشهدم را وسط یا حسنم خواهم گفت
السلام علیک یا ابا محمد روضه ای که خیلی خودش دلش میخواد،آی گرفتارها،آی مریض دارها،شب روضه امام حسن شب باز شدن گره هاتون.... *
از کوچه به هنگام گذر خاطره دارم
میسوزم و با سوز جگر خاطره دارم
مانوس به اشکم چه کنم دست خودم نیست
آخر من از این دیده ی تر خاطره دارم
یک روز عصا بودم و یک عمر خمیدم
از درد سر درد کمر خاطره دارم
کابوس گرفته زمن این خواب شبم را
با آه شب و سوز سحر خاطره دارم
این پیری من زیر سر کودکی ام بود
در سن کم از غم چقدر خاطره دارم
رد میشدم از کوچه تنگ و جگرم سوخت
از سیلی و از چرخش سر خاطره دارم
بیزارم از این سرعت بسته شدن در
من با لگد و آتش در خاطره دارم
*یکی صدا زد آقاجان چرا انقدر زود محاسنت سفید شده فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم، دیگه نخواست به اون مرد بگه بابا توام جای مت بودی همینطور بود، کی میتونه ببینه جلو چشمش مادرش زمین میوفته، کی میتونه ببینه جلو چشمش به مادرش سیلی میزنن، کی میتونه جلوی چشم نامحرم ها مادرش و از رو زمین جمع کنه...... لذا وقتی که آب خورد دیدن رنگ بدنش تغییر کرد دیدن یه دفعه سبز شد امام حسن، فرمود زود بگید خواهرم بیاد. زینب آوند کنار بسترش دید امام حسن حالش منقلبه گفت خواهرم زود برام یه تشت بیار ،دیدن آقا سرش رو در میان تشت برد ،وقتی سرو بلند کرد دیدن لب و دهانش خون آلوده، تشت و نگاه کردن دیدن پر از خونه، پاره های جگر، آقا جان...دیگه این لب و دهان خونی و کسی چوب نزد، آقا جانم زینب وقتی لب و دهان شما را دید تو سرو صورتش میزد محرم ها دورش و گرفته بودن، امام حسن کجا بودی... اون روزی که خواهرتون میان مجلس یزید... دید یکی داره با چوی به لب و دندان حسین میزنه،حسین.....
.