نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت امام حسن علیه السلام و تخریب قبور مطهر بقیع _ حاج حسین سازور

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت امام حسن علیه السلام و تخریب قبور مطهر بقیع _ حاج حسین سازور

تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد

کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد

شب و روزم عزا شد اهل بیتم را صدا کردم

به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم

به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم

منم دارایی ام را نذر خرج روضه ها کردم

نشد که سرمه ی چشمم کنم خاک مزارش را

ولیکن دیده را با خاک پرچم آشنا کردم

رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب

نشستم روی سجاده حسن جان را صدا کردم

خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره

اگر کم از سر این سفره بردارم خطا کردم

به هر ماتمسرایی سر زدم دیدم حسینیه ست

حسینی ام ولی در دل حسنیه بنا کردم

اگرچه بر سر و سینه زدم با روضه های او

ولی با خویش میگویم خطا کردم خطا کردم

نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است

از او شرمنده ام امشب اگرکه کوچه وا کردم

از آنجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد

میان روضه ها من هم به زینب اقتدا کردم ...

شاعر : علیرضا خاکساری

*یکم روضه بخونم ... یا امام حسن ...

آری یک عمر دلش غرق عزاداری بود ...

خدا خیرت بده خوب برا امام حسن عزاداری کردی ... شام غریبان امام مجتبی ، بین ما رسمه بزرگی که از بین ما میره ، دفنش میکنن ، اولین شب قبرش همه میان تو خونه ش جمع میشن ... تو خونه ی امام حسن هم ابی عبدالله نشسته بود ، اباالفضل بود ، زینب بود ، قاسم بود دیگران بودن ... امشب بگو آقا ممنونیم ما رم از خودتون دونستید راهمون دادید اجازه دادید بیایم براتون گریه کنیم و ناله بزنیم ....*  

آری یک عمر دلش غرق عزاداری بود ...

تا چهل سال فقط کار حسین زاری بود ...

از همان کوچکی اش کوچه گرفتارش کرد

جگر خون شده اش حامل اسراری بود

دم به دم تکیه به دیوار غریبی میداد

آنکه بر مادر خود فکر عصا داری بود

هفت بار از اثر زهر به خود پیچیده

بارها این جگرش صید جفا کاری بود

آخرین بار که زهر از گلویش پایین رفت

روزه بود و به خدا لحظۀ افطاری بود

از همان روز که در خانۀ آقا آمد

نقشۀ جعدۀ ملعونه جگر خواری بود

خدا خودش و باباش و داداشش رو لعنت کنه ... باباش تو شهادت امیرالمؤمنین دست داشت ، دخترش امام حسن رو زهر داد ، پسرشم رفت کربلا تو قتل ابی عبدالله ....*

زیر لب زمزمۀ وا حسنا زینب داشت

خواهری که همه جا در صدد یاری بود

ناگهان دید به احوال تعجب زینب

تشت رنگین شده و لخت جگر جاری بود

با خبر کرد در آن حال برادرها را

باز هم دخت علی فکر پرستاری بود ...

بی خبر بود ز آثار هلاهل ای وای

اثر سودۀ الماس عجب کاری بود ...

قاسم اش در بغل حضرت عباس گریست

کار عبدالله دردانۀ او زاری بود ...

با وجودی که خودش حال عجیبی دارد

همه جا ام مصائب پی دلداری بود ...

*میخوام جای دیگه ببرمتون ....*

آنکه در تشت طلا پاره جگر دید همان

دید در تشت طلا اوج گرفتاری بود

خیزران بود و لب قاری قرآن در تشت

غرق در خون دهن و لعل لب قاری بود

*همچین که سر و از تشت برداشت ، دیدن لب و دهان امام حسن خون آلوده ... خدای نکرده تا حالا دیدید دندانت یا دهانت یه ضربه ای ببینه ؟لب و دهانت خون آلود میشه ... تا زینب چشمش افتاد به لب و دهان امام حسن ، چنان به صورتش لطمه زد ...صدا زینب خواهرم گریه هات رو نگه دار ... یه روزی میاد ، تو وارد یه مجلسی میشی ... آه ....اجازه بدید شام شهادت امام حسن یه روضه از ابی عبدالله بخونم ... آخه دید حسین داره خیلی شدید گریه می کنه ، گفت حسین جان گریه چرا میکنی ؟ ...گفت داداش مثل تو رو دارم از دست میدم ...گفت حسین جان هیچ روزی مثل روز تو نیست ...سرت رو میان تشت قرار میدن ... وارد مجلس می کنن ... راوی میگه دیدم تا سر رو وارد کردن زن و بچه رو پا بلند شدن ....ای حسین .....

.