نمایش جزئیات

ذکر توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت کریم آل الله امام حسن مجتبی علیه السلام _حاج محمود کریمی

ذکر توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت کریم آل الله امام حسن مجتبی علیه السلام _حاج محمود کریمی

تاکنون لا جرعه از غم خورده ای!؟

تاکنون سیلی محکم خورده ای!؟

مادرت را سمتِ خانه برده ای؟

گوشواره دانه دانه برده ای؟

ای وای .... آقام .....

حسن جان ... ای حسن جان ... حسن

*رفقا دَمِ المَظلُوم ، خون مظلوم فقط خونی نیست که از ابی عبدالله ریخته شد ... دَمِ المَظلُوم قطرات خونی که از گوشۀ لب امام مجتبی ریخت .... از کفن ریخت ... از فرق امیرالمومنین ریخت .... دَمِ المَظلُوم نشسته رویِ مسمار ....حسن جان ... حسن جان ...

. .

زینبم تو گرفتی با حسین روی دامن سرمو

من میرم جای شما ببینم مادرمو

پیش مادری که با پرِ زخمی پر کشید

دلیل رفتنشُ جز خودم کسی ندید ..

مادری که گیسوهاش مو به مو سفید میشد

ذره ذره آب میشد ، روز به روز شهید میشد

شاهدِ شکستنش کسی غیرِ من نبود ...

من دیدم که گونه هاش چه جوری شدن کبود

دست سنگین مثل برق،از رویِ سرم گذشت

دست من به رویِ خاک،پیِ گوشواره میگشت

بی صدا گریه میکرد یاعلی یاعلی .. اسم بابامُ میبرد

تا میخواست بلند بشه دوباره زمین میخورد

خوبه که دور و وَرَم پُرِ از محارمم ...

ازمیونِ همتون دیگه امشب عازمم

سر من رو دامنِ مهربونِ برادرم

قاسمم گریه نکن ... انقده بالاسرم

قاسمم یادت نره تا عمو کنارتِ

سختیای زندگی با عمو بهارتِ

قاسمم یه روز میاد عمو تنها میشه

پیش چشم تو سیاه همه ی دنیا میشه

اون روزه که تو باید جانشینِ من بشی

تویِ میدونِ بلا ، یه تنه حسن بشی

*حسن شد؛ چه حسنی!

یمن شد؛ چه عقیقِ یمنی!

همه جاش کبود شد .... سر رو برگردوند ...*

خواهرم گریه نکن گریه تُ بذار کنار

همه اشکِ چشمتو برا کربلا بذار

یه روزی تو خاک و خون،تنِ بی سر میبینی

*فرمود حسین جان من الان چشمم میبندم و باز میکنم ، صورت تو رو میبینم ... ای قربون صورتت ... سرمو برمیگردونم عباسمو میبینم ... ای قربون عباسم .... اما یه روز میاد تو چشمتو باز میکنی جلو چشمات خاکه .... سر رو که برمیگردونی ، از روی خاک میبینی بچه هات دارن خودشون رو میزنند ... این ور برگردونی چکمۀ شمر کنارته ...‌. الان اشک منو شما پاک میکنی .. قربون صورت خون آلودت حسین ....*

یه روزی تو خاک و خون،تنِ بی سر میبینی

سرِ یه شیرخواره رو رویِ خنجر میبینی

یه روزی که میبینی اوج اشک و ناله رو

درمیاری از آتیش دخترِ سه ساله رو

*یه نگاه به عباس ... زینبم! *

یه روز از رو نیزه ها جلویِ پایِ حرم

میبینی که افتاده سرِ سقایِ حرم ...

.