نمایش جزئیات

زبانحال

زبانحال

بیا خواهر که زهر آخر گره از کار من واکرد

    برادر عزم دیدار بهشت و روی زهرا کرد

وجودم درد بود و کس به درمانش نمی کوشید

ولی این کوزه درد من طبیب آسا مداوا کرد

برادر از دهان و خواهر از چشمان خود خون ریخت

و در آن ساعت که بهر خود از او طشتی تمنّا کرد