حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم حاج مهدی سلحشور

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم حاج مهدی سلحشور

بیا و دردِ هجرانِ محبّان را مداوا کن
نگاهی از کَرَم بر چشم‌های بسته ما کن

تمام آفرینش بی‌تو باشد، جسم بی‌جانی
بیا با یک نگه، بر خَلق، اعجازِ مسیحا کن

بیا از غربتِ جدّت بگو، با مَردم عالم
بیا و چشمِ ما را، از سَرشکِ سرخ، دریا کن

 

*عزيزِ زهرا الان كجايي؟”أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ؟” كنارِ علقمه اي؟ …*

 

کنارِ علقمه با مادرِ مظلومه‌ات زهرا
دو چشم خویش را دریا، به یادِ چشم سقا کن

 

*ما يه چيزي از چشماي عباس ميگيم، اما آقامون اين چشم هارو ديده، شنيدن كي بُوَد مانندِ ديدن، قربون چشمايِ تيرخورده ي عموت برم…*

 

بیا! با اشک کن، همچون عموی خویش، سقّایی
بریز از دیده خون و گریه بر اولادِ زهرا کن

بيا و تير را بيرون بِكِش از حنجرِ اصغر
پسر که ذبح شد از تیرِ قاتل، فکرِ بابا کن

بیا دست یداللهی، برون از آستین آور

 

*اين لحظه رو كه ميگم مجسم كن، عمه ي سادات همه رو سوار بر مركب كرد،زن و بچه رو دونه دونه سوار بر ناقه كرد، ركاب گرفت، سكينه و رقيه رو سوار كرد،همه همه، خودش تنها موند، يه نگاه كرد سمتِ علقمه، گفت: عباس جان! اين امانت رو دستِ كي ميسپاري؟…*

 

بیا دست یداللهی، برون از آستین آور
طنابِ خصم را، از دست‌های عمّه‌ات وا کن

سَرِ بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی
بیا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن

«شاعر حاج غلامرضا سازگار»

 

*به چشم هات التماس كن، بگو: شبِ سه ساله است، من رو شرمنده ي اربابم نكنيد، بگو: آي چشم ها! به زينب خنديدن شما جبران كنيد…
نان و خرما بينِ زن و بچه هاي حسين پخش مي كردن، زينب يه نگاه كرد، گفت: چيكار داريد مي كنيد؟ صدقه بر ما حرامِ، ما اهل و عيالِ پيغمبريم، من زينب دخترِ علي هستم…
توي خَصائصُ زينبيه، مرحوم جزائري نوشته: يه رهگذري اومد گفت: من نمي دونم راست ميگي يا نه، تو ميگي ما خارجي نيستيم، هستيد يا نيستيد كاري ندارم، مال اين ديار هستيد يا نيستيد به من ربطي نداره، اما حال و روزِ شما رو كه مي بينم از خدا ميخوام زن و بچه ي من رو به حال و روزِ شما نندازه، اين چه حال و اوضاعي است برايِ شما درست كردن، صورت ها زخم، پاها آبله زده، با اين معجر پاره ها بچه ها دارن سرها رو مي پوشونن….*

.
 

.

رواقِ خاک آلودِ شبستانی که من دارم
کجا و شأن بی پایان مهمانی که من دارم
ببافم فرش قرمز رنگ با گیسویِ خونینم
به کار آید همین مویِ پریشانی که من دارم

 

*فرش ندارم جلو پاهات بندازم .. از مهمون نوازیم شرمندتم باباجان .. از این سه ساله مدد بگیر به چشماتون التماس کنید .. امشب گره خیلی داریم .. دستامون خیلی خالیه آی دستایِ تاول زده … یه نگاه کرد به سر گفت :*

 

سر و رویت به هم خورده ..

*این چه پیشونی برای تو درست کردند.. آی قربون دندونای شکسته ت برم .. آی قربون این صورت خاکیت برم … اگر من بودم نمیذاشتم تو رو کنج تنور ببرن ..*

 

سر و رویت بهم خورده ولیکن باز زیبایی
ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم

اگر چه خاکی هست اما شبیه تشت اصلاً نیست
بیا بنشین عزیزم رویِ دامانی که من دارم ..

 

*تا چشماش افتاد به لب و دندان ، گفت :…*

 

الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید
شده لب پَر ، لبِ قاریِ قرآنی که من دارم

به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر
پریشان تر شده مویِ پریشانی که من دارم

نمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست
دلیلِ از سرِ شب دستِ لرزانی که من دارم

سراغت را گرفتم ، با لگد سرباز رومی زد
زبانم را نمی فهمد ، نگهبانی که من دارم

.

.