نمایش جزئیات
حجت الاسلام صدیقی- روضه ی اربعین
جابر بن عبدالله خدمت كرد، با چشم نابینا، در فرات غسل كرد،اما بیابانی ِ حسین ِ، حسین به خاطر تو سر به بیابان كربلا گذاشتم، آن روز كربلا خونه ای نبود، آبادی نبود،بیابون بود،یه مشت بدن های چاك چاك زیر این خاك ها بود،ولی از هیچ كدوم علامتی نبود،عاشق علامت نمی خواد كه، بو می كشه قبر رو پیدا میكنه،جابر این كارو كرد، از این طریق كه هی خاك رو بر می داشت بو می كرد،رسید به قبر امام حسین، مثل این كه امام حسین علامت داد،جابر اومدی خوش اومدی، همین جا مقصد توست،خودش روانداخت رو قبر ابی عبدالله ، می گفت:حبیبی، حبیبی حسین، هی حبیبی گفت ، هی صداش كرد، بعد گِله كرد،گفت:حسین جان من بیابان گرد توأم، در به درتم، با این پیر غلامت حرف نمیزنی، با این مهمانت حرف نمی زنی،صدات می زنم حسین،با من حرف بزن،اینجا روضه خوند،گفت:جابر این چه توقعی ِ كه تو داری، مگه نمی دونی بدن حسینت اینجاست،اما سرش بالای نی جاهای دیگه است.همه روضه ی حضرت زهرا رو می خونند،گریز به كربلا می زنند،ولی من مصیبت امام حسین رو می خونم، گریز به روضه ی مادرش می زنم،بمیرم برات مادر،مادر... نه زهرا مادر بزرگ شماست، باباتون پیغمبر ِ ، این مادر پیغمبر ِ، اُم ابیهاست،ما هیچ جا مادر بزرگ هجده ساله سراغ نداریم، اینجا جابر می گفت: حسین با من حرف بزن. كنار بدن زهرا هم علی نشست، صدا زد یا فاطمه،دید جوابی نمیآد،دختر ِ پیغمبر ، دید جواب نمیده، گفت:فاطمه جان من علی ام... .