نمایش جزئیات
متن روضه اربعین حسینی- سید مهدی میرداماد
از فراق تو نمردیم و مسیحا نشدیم
چشم ما تار نشد از غم و بینا نشدیم
جای تو دست به دامان طبیبان بودیم
حقمان بود اگر باز مداوا نشدیم
بی تو یک عمر پی هر کس و ناکس رفتیم
گم شدیم آخر از این غفلت و پیدا نشدیم
نام مجنون به روی ماست ولی کو مجنون
وقتی از هجر تو آواره ی صحرا نشدیم
....
خوشبحال اونایی كه این چند روز آواره ی بیابون ها بودند، خوشبحال اونایی كه الان رسیدن كربلا،الان پاهاشون زخم شده،خوشبحال اونایی كه الان خاكی،زخمی،خسته، رسیدن جلو حرم امام حسین،یه نگاه كردن خستگی شون در رفت،آخ قربون حرم قشنگت
....
خاک عالم به سر ما که در این عمر دراز
لحظه ای مشتری یوسف زهرا نشدیم
همه رفتند حرم ما که نرفتیم هنوز
زائر مرقد شش گوشه ی آقا نشدیم
کاش میشد که تو ما را به زیارت ببری
بی تو هرگز بخدا سیر زیارت ما نشدیم
....
یا صاحب الزمان،ان شاءالله یه شب اربعین كنار تو بایستم، شما دست بزنی به سینه ات بگی:امان از دل زینب،منم با زینب زینب گفتنت زیر و رو بشم. ان شاءالله یه اربعین امام زمان برا من و شما روضه بخونه:
....
سه غم آمد به جانوم هر سه یك بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
ولی آخر كشد ما را غم یار
این حرف مال فرداست:
خودم دیدم زبالای بلندی
عزیز مصطفی را سر بریدند
....
کاروان داشت می رسید از راه،دل زینب در التهاب افتاد
دیدی نزدیك كربلا دلت شور میزنه،شدی اینجوری تا حالا؟اصلاً می ری نجف اینجوری نیستی،كاظمین اینجوری نیستی،مشهد اینجوری نیست،فقط جنس جنس كربلاست
کاروان داشت می رسید از راه،دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستاره های کبود،بر سر قبر آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت،از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید،کم کم از مرکب شتاب افتاد
همه خودشون رو انداختن رو خاك
دختری سمت علقمه رفت،مادری سمت قبر کوچک خود
خواهری بر سر مزار خودش،دل به دریا زد و به آب افتاد
اینجا قبر حضرت زینب ِ، اون روزی كه امام سجاد تو رو خاك كرد،خواهرتم باتو خاك كرد.
گفت: اگرچه که بی پر آمده است
بی پر و بی برادر آمده است
چشم وا کن که خواهر آمده است
که پس از تو به اضطراب افتاد
زینبی که اسیر مویت بود
بین خون، گرم جستجویت بود
در به در شد درست آن وقتی
که به موی تو پیچ و تاب افتاد
بعد تو خیمه در حصار آمد
از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امر برفرار آمد
همه ی خیمه در عذاب افتاد
پای غارت به خیمه ها واشد
دستهای پلید پیدا شد
سر یک گوشواره دعوا شد
سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
...
داداش تا شب ِ آخر بچه ات هی می گفت:عمه گوشام درد میكنه،همه رو ساكت كردم دخترت رو نتونستم ساكت كنم،داداش:
داغدارم هنوز از کوفه
از گریز رئوس مکشوفه
داغدارم از آن زمانی که
از سر بچه ها حجاب افتاد
تشنگی های تو کویرم کرد
غم دوری تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد
کار به مجلس شراب افتاد
خیزران را که غرق خون دیدم
از غرور رقیه ترسیدم
لرزه بر جان بچه های تو و
بر لبت بوسه بی حساب افتاد
...
هی رو پا بلند شد،عمه بذار من برم جلو،بذار دستش رو بگیرم،بذار سر بابامو بغل كنم،حسین،جلوش رو گرفتم،والا دق می كرد،داداش خیلی طول نكشید،همچین كه سرت رو بغل كرد،دید لب هات پاره پاره است،دندونت شكسته است،غیرتی شد دخترت، دیدم هی می زنه تو دهنش،لب هاش رو گذاشت رو لب های خونیت،ای حسین....
.