نمایش جزئیات
غزل مصیبت و روضه جانسوز _شب اربعین _استاد حاج منصور ارضی
بعد از این، ای خواهر مظلومه، راحت گریه کن
آمدی از راه با رنجِ اسارت، گریه کن
ناله کن، نوحه بخوان، تا کعبِ نِی در کار نیست
کربلا را بیمه کن با اشکهایت، گریه کن
*یه عده الان تو راهن دارن میرن کربلا ...*
کوهِ غم، یک اربعین، بر روی دوشَت بار شد
حال یک یک با مرورِ خاطراتت گریه کن
از شبِ شام غریبان تا شبِ شام بلا
با تو بودم، حال با من هر مصیبت گریه کن ...
هر چه میخواهی بگو از دردهای بی شمار
داغ روی داغ دیدی بی نهایت گریه کن
ای پناهِ آل زهرا پیر برگشتی چقدر ...
پاسدارِ آبروی آل عصمت گریه کن
گر چه پیروز آمدی،ای قد کمان،ای مو سپید
ای شبیهِ مادرم افتاده قامت گریه کن
کاروانِ اهل بیتم را کبود آورده ای ...
تازیانه خورده برگشتی به شدّت، گریه کن
همرهِ این پاره معجرها و رُخهای کبود
گریه کن، بر گوشوارِ رفته غارت گریه کن
دستهای پُر ز سیلی را مکرر دیده ام
بشکند دست ستم،بر این اهانت گریه کن
جای پنجه روی صورت هایتان گُل کرده است
همچو من،بر چهره های پُر جراحت گریه کن
چشم عباس مرا چون دور دیدند اهل شام
خیره بر ناموس من ماندند ٱمت، گریه کن
دخترم دروازهٔ شام از خجالت آب شد
دیدم از نِی چشمها را در خیانت گریه کن
حسین ....*
پشت دروازه سرم افتاد زیر دست و پا
گُم شدم زیرِ سُمِ اسبان، به غایت گریه کن
من سراغ نازدانه را نمیگیرم، ولی
بینِ طفلان بنگرم با چشم حسرت گریه کن
کاخ دشمن را سه ساله کودکم ویرانه کرد
اشکِ شوقم میچکد از این شجاعت گریه کن
*وقتی رسیدن بین راه بشیر ملازم کاروان شده و دستور بر اینه با احترام عزیزان ال الله رو به مقصد برسانه"امام چهارم فرمود عمه جان بین دو راهی از این ور مدینه میره " از این ور کربلا میره " چه میفرمایید؟ انقدر احترام عمه جانشو داشت با این که خود امام زمان آن وقت بود حضرت فرمود برادر زاده ما رو که نزاشتن بر کشته هامون گریه کنیم ... بریم کربلا ... همه بال در اوردن ..."شما نگاه کنید اینایی که دارن اربعین میرن کربلا و نزدیک کربلا هستن یه حال دیگه ای دارن ... چند روز دارن راه میرن ... همچین که میگن الان چند کیلومتری راه هستیم همه یه جور دیگه ای میشن ..." بشیر میگه همچین که به سرزمین کربلا رسیدن دیگه مهلت ندادن شترها رو ساربان ها بخوابانن اینها پیاده بشن ... مانند برگ خزان رو زمین افتادن ... یکی رفت سمت خیمه های نیم سوخته ... یکی رفت سمت علقمه ... یکی رفت سمت قتلگاه ... یکی هم رو خاک ها نشسته بود میگفت همینجا به دنبال ما اومدن ... گوشواره هامونو کشیدن ....حسین ....
.