نمایش جزئیات
متن روضه اربعین حسینی- حاج احمد واعظی
ای همسفر زینب، زینب زسفر آمد
با اشك بصر رفت و با خون جگر آمد
صحرای بلا از تو،سوغاتی ِ شام از من
زخم سُم اسب از تو،سنگ لب ِ بام ازمن
آه،همسفر من،برادر من،ای وای
من كوه بلا را به سر دوش كشیدم
یك گام نلرزیدم و یك دم نبریدم
در تشت بلا تا گل رخسار تو دیدم
بر خواستم و لطمه زدم،موی كشیدم
ره توشه ی زینب شد خاك سر كوی تو
رخساره ی خود شستم با خون ِ گلوی تو
آه،همسفر من،برادر من،ای وای
در شام، بلا بود و بلا بود و بلا بود
بالله قسم،سخت تر از كربلا بود
...
داداش،داداش،خواستند دخترت رو به كنیزی بخرند،دختر حسین از جا پرید،اومد روبروی عمه،عمه،این چی میگه؟ بعضی از ارباب مقاتل میگن:طرف نشناخته بود،بعد كه فهمید،رفت بیرون خنجری برداشت،دستش رو زد جدا كرد،دستش رو آورد تو مجلس،انداخت پیش ِ بی بی،گفت: بی بی جان،غلط كردم، دستی كه به طرف ناموس زهرا دراز بشه،من این دست و نمیخوام،غلط كردم،نمیشناختم
...
حسین نپرسی از حال خرابم
نگی چرا در التهابم
تو فكر مجلس ِ شرابم
اون كه با طعنه قلب ِ زینب ِ تو شكسته
یه چوب خیزرون رو ،رو لب تو شكسته
حسین آروم جونت نیمه جونه
از بس كه خورده تازیونه
تنم مثه رنگین كمونه
داداش اگر این دور و ور نامحرم نبود، از زیر پیرهن نشون میدادم،داداش مثل مادر شدم
هزار بار به دریای غم فرو رفتم
كه چند دُرّ یتیمت به ساحل آوردم
...
حدود بیست و خورده ای طفل همراه بی بی زینب بود، اما وقتی برگشتند چندتا بزرگ ترها فقط مونده بودند،یكی توی خرابه موند...
.