حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ ایام اربعین و بازگشت خاندان آل الله به شهر مقدس کربلا به نفس حاج امیر کرمانشاهی

روضه و توسل ویژۀ ایام اربعین و بازگشت خاندان آل الله به شهر مقدس کربلا به نفس حاج امیر کرمانشاهی

آنگونه که حاجی ست در احرام پیاده من هم شده ام سوی تو اعزام پیاده طوفانم و می آیم و در حلقه ی عشاق بر خویش سوارم ولی از نام پیاده بر عرش سوارش بکنی روز قیامت هرکس طرفت آمده یک گام پیاده ای خاص ترین عام،می آیند دوباره خاصان طرفت در مَلَاءِ عام پیاده * حسین جان!...قربون اسمت برم،آقا!این چه اسمیِ تا میاد هق هقِ آدم بلند میشه... اینی که تا اسمش رو میشنوی گریه ات در میاد،نشونه ی مؤمنِ... {فرمود:اگه خواستید دوست مارو بشناسید،کافیِ بشینی رو بروش،سه مرتبه بگی: "صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ"...اگه دیدی دلش لرزید و اشکش جاری شد بدون از ماست...} آقا! شما فرمودید:سه بار سلام بدید،اما این مردم سلام نداده تا میگم:حسین...دادشون بلند میشه... وقتی اون عارف در عالم مکاشفه،بی بیِ دوعالم فاطمه رو دید،عرضه داشت: مادرجان! ما برا حسینِ شما روضه می گیریم،آیا این روضه های ما باعث خوشحالیِ شما میشه یا نه؟فرمود:خیلی خوشحالم می کنید...مادرجان!ما تو روضه هامون،شعر میخونیم،مصیبت می خونیم،سینه می زنیم... کجای مجلس شمارو بیشتر خوشحال میکنه؟ فرمود: اونجایی که گریه کن های حسینم همه باهم حسینم رو صدا میزنن... حسین.... جان... حسین.... وقتی میگی:حسین:مادرش فاطمه از عرش صدا میزنه:اگه حسینِ خودت رو میگی خدا برات حفظش کنه،اما اگه حسینِ من رو میگی، بینِ دو نهرِ آب با لبِ تشنه،سر از بدنش جدا کردن...* ای کاش بگویند که در راه حرم مُرد یک شاعرِ ایرانی ناکام،پیاده *تا میگی: پیاده...دلِ ما یه جایی میره...بس که دویدم عقبِ قافله...پای من از ره شده پُر آبله...* زینب شده از ناقه پیاده که بیایند بر تسلیتش لشکرِ خُدام پیاده زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال باران شود از اَبر سرانجام پیاده امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت یک روز ز ناقه شده آرام پیاده زانوی قدح بوده و بازوی پیاله هرجا که شرابی شده از جام پیاده از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام تا کرب و بلا آمده از شام پیاده شامی که در آن از پس هفده سر بر نی خورشید شده بر سر هر بام پیاده ناموس خدا زینب کبری به زمین خورد تا بین خلایق شود اسلام پیاده شاعر مهدی رحیمی *این زینب،همون زینبیه که،همه ی بچه هارو خودش سوارِ بر ناقه کرد،قافله سالار زینبِ،مراقبِ همه بود،یه وقت کسی زمین نخوره،یه وقت کسی خودش رو از شتر رو زمین نندازه... از شام راه افتادن،کاروان اومد تا به سر یه دو راهی رسید،ساربان اومد محضر آقا امام سجاد،آقا! از طرف مدینه بریم یا از کربلا؟ فرمود: یه لحظه صبر کن،برم از عمه ام سئوال کنم،اومد پیش حضرت زینب،عمه جان!امر شما چیست،بریم کربلا یا بریم مدینه؟ عرضه داشت: عزیزِ برادرم! بریم کربلا...خیلی دلم برا حسینم،برا عزیزم، برا سایه سرم،برا تکیه گاهم تنگ شده...اُم لیلا گفت:بریم کربلا خیلی دلم برا علی اکبرم تنگ شده...نجمه گفت:بریم کربلا،خیلی دلم برا قاسمم تنگ شده،رباب گفت: بریم کربلا،میخوام یه ذره برا پسرم لالایی بخونم... اومدن کربلا،گفتم:بی بی زینب مواظب همه بود که کسی زمین نخوره،اما به یه جایی رسیدن سر رو ازمحمل آورد بیرون..."اَشَمُّ راَّئِحَةُ الْحُسَیْن" ،دیدن خانوم یه بویی کشید،خودش رو ازبالای ناقه روی زمین انداخت.... داره بوی حسینم میاد... . . پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس می کنم افتاده ام از شیبِ گودال یادم نرفته ذوالجناحِ بی سوارت یادم نرفته دخترانِ بی قرارت یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد طفلی رقیه، پا به پایم آب می شد زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم *میگن: بچه به پدر و مادرش میره، بی بی زینب اومد کنارِ قبرِ ابی عبدالله،دیده بود مادرش سیلی تو مدینه خورده بود،از روزی که از کوچه برگشت،دائم دستش رو صورتش بود، امیرالمؤمنین تا پارچه رو کنار زد،دید دستِ فاطمه رو صورتشِ،آخه نمیخواد علی ببینه چه به روز صورت فاطمه اومده...من نمیدونم زینب اومد کنار قبر ابی عبدالله دستش رو روی صورتش گرفت،یا دستش رو برداشت،نمی دونم گفت: داداش! ببین با صورتِ زینب چیکار کردن...* از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم از حال و روزم بی خبر بودم برادر با شمر و خولی همسفر بودم برادر با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم با چادر خاکی سَرِ بازار رفتم زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم . . از ازدحام کوچه ها رنجید زینب از هم محلی، کم محلی دید زینب همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد چادر نمازم را سرش اندازه میکرد خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه *یه وقت یه نشونه در حال حرکتِ از ده تا سنگ دو یا سه تا سنگ به نشونه میخوره،اما یه وقت نشونه ثابتِ...تو کوفه دیدن سر رو به درخت آویزون کردن،من نمیگم چیکار کردن،اما تا سر رو گذاشتن جلویِ یزید،تا مختار وارد شد سر رو دید غش کرد،مختار یه مَرد جنگیِ،طاقت نیاوُرد سر رو اینجوری ببینه، از حال رفت،اما من یه دختر بچه سراغ دارم،تا سر بابا رو تو خرابه آوُردن...* خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه رفتم، برای ماندن اسلام رفتم با آستینی پاره شهر شام رفتم از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب از راه های سخت و بی برگشت رفتم با دست هایی بسته پای طشت رفتم .   . پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر دارم به قتل صبر می میرم برادر از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب شاعر وحید قاسمی *حرفاشو با ابی عبدالله زد،از کنار قبر حسین بلند شد،رو کرد به زین العابدین...قبر اباالفضل کجاست؟ بیا بریم عمه جان...عمه جان اینجا قبرِ عموم عباسِ،زینب نشست،متحیر،یه نگاه به قبر می کرد،یه نگاه به زین العابدین،عمه چیزی شده؟ چرا تعجب کردی؟ دو تا سئوال ازت دارم، اول به من بگو: چرا اینقدر قبر عباس دورِ از قبر حسینِ؟دوم به من بگو: چرا قبر عباس اینقدر کوچیکِ؟...{دارم زبانحال میگم}عرضه داشت: عمه جان! دو تا سئوالت یه جواب داره،میدونی چرا قبر دوره؟می دونی چرا این قبر اینقدر کوچیکِ؟ از هرجا بدنِ عموم رو بلند می کردم،از یه جای دیگه بدن روی زمین می ریخت،عمه مجبور شدم عموم رو همینجا دفن کنم،عمه نتونستم بدن رو تویِ قبر بذارم،عمه! بدنِ عموم رو توی قبر کنارِ هم چیدم...برا همین بود تا ابی عبدالله تا اومد کنار قبر اباالفضل صدا زد: نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی؟ تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم

.

﴿بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه﴾ www.babolharam.net ــــــــــــــــــ هرگونه کپی برداری از متونِ روضه کانون فرهنگی باب الحرم در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال جایز نبوده و مصداق بارز حق الناس می باشد

.