نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز _ شهادت امام حسن عسکری علیه السلام_حاج مهدی سلحشور
"یا وَلِیَّ اللّهِ ! إنّ بَیْنى وَ بَیْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا یَأْتى عَلَیْها إلّا رِضاكُمْ" "یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ اَیُّهَا الزَّکِیُّ العَسکَرِیُّ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه" آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند خاک شما شدند و هوادارتان شدند زیباترین اهالی دنیای عشق هم یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند لطف شماست این که تمامیِ انبیا بالاتفاق سائل دربارتان شدند آن ها که پای منت چشم کریمتان بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت یا هرکه حاجت از حرم دیگری گرفت ای جلوه ی خداییِ بی انتها حسن خورشیدِ روشنِ سحرِ سامرا حسن امشب عروج زخمی بال مرا ببر تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن در بین خانواده ی زهرای مرضیه باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن زنجیره ی مُحبت زهراست دینِ من با یک حسین و چار علی و دو تا حسن آن که مرا فقیر حرم میکند تویی یک التماسِ پشت درم میکند تویی آن که در این زمانه ی بی اعتبارها با یک سلام معتبرم میکند تویی آن که تو را همیشه صدا میکند منم آن که مرا همیشه کرم میکند تویی شکرخدا گدای امام حسن شدم خاکی ترین کبوتر بام حسن شدم شاعر:علی اکبر لطیفیان *درِ خونه ی اون آقایی بریم، که عُمدتاً عمرش رو در زندان گذراند، تحت نظر گذراند، بیست و هشت سال بیشتر عمر نکرده...* یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست *به خدا قسم اگه روضه هر چیزی غیر از این بیت بود تحملش برا آقا راحت بود، آقارو تازیانه بزنند، در غل و زنجیر بکنند، تحت نظر و مراقبت باشه، اما این بیت نباشه تحملش برا آقا سخت نیست...* پیش چشمان تو دشنام به مولا دادند تا بگویند در این شهر مسلمان کم نیست زخم دندان تو و جام پر از خون آبه ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست بوسه ی جام به دندان تو یعنی این بار خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست شاعر: سید حمید رضا برقعی * یه شربتی است آقا فرمود برا من آماده کنید، تا این شربت رو برا آقا آوردند، آقا تا کنار دهانش بیاره، اما دستان مبارک بلرزه، نتونه این شربت رو میل کنه، لحظاتی بعد صدا زد: مهدیم رو بگید بیاد. تا چشمش به جمال مهدیش روشن شد، هی داره قربون صدقه مهدیش میره،پسرم! میخوام از دست تو آب بنوشم، آقامون برای پدرشون ظرف آبی آوردند...چقدر لذت بخشِ برای یه بابا از دستان فرزندش آب بخوره،اما عرضم اینِ آقا جان! کربلا کار برعکس شد،دیدن پسر از وسط میدان صدا زد: " یَا أبَه ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی"...آی حسین...* پاشو داره جونم بالا میاد پاشو عمه از خیمه ها میاد پاشو تو رو جون زهرا پاشو جون به لبم کردی... کاش خیمه برگردی... مُراعات حالم کن بیا استقبالم کن بذار دلخوش باشم من بخند و خوشحالم کن تو نباشی اُف به دنیا ای علی جان... باز نگاهی کن به بابا ای علی جان.... ولدی علی.... علی! شده غرق خون گیسویت علی! همه جا پیچیده بویت علی! امان از زخم پهلویت علی! چشمم شده دریا بابا بگو بابا.... با چشمان کم سویم تو را هر جا میجویم ببین لشکر میخندد که میلرزد زانویم ای جوانم! ای شهیدم! ای علی جان! کرده داغت، مو سفیدم، ای علی جان! ولدی علی.... .