حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شهادت امام حسن عسکری علیه السلام _سید رضا نریمانی

روضه و توسل جانسوز _ شهادت امام حسن عسکری علیه السلام _سید رضا نریمانی

سامرا ، باز با صفا شده ای

درحریمت برو بیا داری

اربعین پا به پایِ کرب و بلا

زائر و دسته ی عزا،داری

باز هم گنبدِ طلائی تو

مثلِ مشهد ز دور معلوم است

همه دانند زیرِ این گنبد

مدفن دو امام معصوم است

معرفت حکم میکند اینجا

وقتِ گریه به رسمِ جود و کرم

همه یادی کنیم این شبها

از تمام مدافعانِ حرم

تا ابد یادمان نخواهد رفت

راهِ ما در مسیرِعاشوراست

در کنارِ دعایِ صاحبمان

امنیت زیرِ سایه شهداست

همه دلخوشیِ ما این است

لااقل یک حسن حرم دارد

صبح و ظهر و غروب، سفره بپاست

بسکه صاحب حرم ، کرم دارد

اهلِ بیت رسول این ایام

به غم وغصه ها اسیر شدند

راستی بین بچه هایِ علی

این حسن ها چه زود پیر شدند

*آخه یه حسن دیگه هم مدینه خیلی زود پیرشد، محاسنش سفید شد...*

چشم خود باز کرد و باگریه

پسر خویش را نگاهی کرد

دست انداخت دورِ گردنِ او

لب او را رویِ لبش آورد

زیر لب گفت : الوداع پسرم

بعداز این موسم جدائی هاست

این بیابان نشینی ماها

همه اش ارث مادرت زهراست

بعد از آنکه زدند مادر را

جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد

شادی از خانواده ی ما رفت

بیت الاحزان شبی که ویران شد

عصمت الله پشت در افتاد

پایِ دشمن به خانه اش واشد

آنقدر با قلاف کوبیدند

استخوانهایِ بازویش تا شد

محسنِ بی گناه را کشتند

دادِ زصدیقه را در آوردند

فضه و جد ما به پشتِ در

جسم ششماهه دفن میکردند

تشنه ی قدری آب بودم من

لب عطشانِ من تکان می خورد

کی به پیش نگاهت ای بابا

لب من چوبِ خیزران می خورد

عمه ات هست و مادرت هم هست

نه میانِ نگاههای حرام

وای از ماجرایِ بزم شراب

وای از ازدحام شهرِ شام

آستینها حجاب سر میشد

بین آن گیر و دار در بازار

چه کسی دیده است دعوایِ

زن و یک نیزه دار در بازار

  ️شاعر:قاسم نعمتی

*"حالا که تا اینجا اومدم بذار بگم" امام سجاد فرمودند:همه ی مارو به یه طناب بستند، جلوی این سلسله منو بستند، عقب این سلسله عمه ی مارو بستند، هر جایی تند حرکت می کردم این بچه ها روی زمین می افتادند، اگه آروم حرکت می کردم منو میزدند،می گفتند:تند حرکت کن،نمیدونستم باید چه کنم... تا وقتی که رسیدیم دم مجلس اون ملعون هر چی این طناب رو میکشم دیدم این سلسله حرکت نمیکنه، بر گشتم دیدم عمه ی ما این دو دست رو انداخته تو حلقه ی در هی میگه: زینب کجا و مجلس حرام کجا؟...آی حسین....صدا زد مهدی شو، ظرف آبی برداشت، خدمت امام عسکری، اما اینقدر این بدن ضعیف و نحیف شده، همه ی وجود امام رو فرا گرفته، بدن این آقا داره میلرزه، تا این ظرف رو آورد جلوی لب های مبارک امام عسکری،اینقدر این لب و دندان داره میلرزه، میگن: این ظرف دائم به لب و دندان های امام میخورد، نمیدونم بالاخره آب رو خورد یا نه؟ اما امام زمانِ ما چهار پنج سال بیشتر نداره، سر بابا رو به بغل گرفت،"دلت کجا رفت؟.." سر بابا رو بغل گرفت، اما این سر هنوز به بدنِ، قربون اون سه ساله ای برم، که اینقدر بهونه ی باباشو گرفت، یه مرتبه سر بریده ی بابا رو آوردند،گفت: بابا!:..*

به جرم این که ندارم پدر،زدند مرا

*مثل کی بابا؟....*

شبیه مادرت در پشت در، زدند مرا

ای حسین....

.