نمایش جزئیات
سینه زنی – مهدی اكبری- شهادت امام حسن عسكری علیه السلام
امام عسكری سلام،دارم میام زائر سامرات بشم امام عسكری سلام،اجازه ای بده بیام فدات بشم پشت در حرم منم گدات بشم امام عسكری سلام،بعد از دوماه گریه و اشك،شكر خدا باز روزی شد هیئت بیام دوباره جمع شیم دور ِ هم هیئتی ها یه گریه ای كنیم برا غم ِ شما غم شما ای مسموم ِ زهر جفا مظلوم ِ شهر سامرا قربون ِ غربتت آقا آقای من،بهونه ی اشكای من ببین اشك ِ چشای من دعایی كن برای من آقای من ای غریب آقا،ای غریب آقا.... امام عسكری بذار بگم از اون بابا كه آرزوش گرفت بذار بگم آخر كار مهدیش اومد سرش رو به زانوش گرفت پسر اومد پدر رو تو آغوش گرفت امام عسكری ولی قضیه برعكس شده بود تو كربلا بابا صدا می زد علی من اومدم بالا سرت پاشو بابا یه بار دیگه صدام بزن تو رو خدا تو رو خدا پیشم نزن هی دست و پا جونمو می گیری بابا پاشو بریم به خیمه ها آه اكبرم آخه منم یك پدرم آرزو داشتم پسرم باشی دمای آخرم بالا سرم ای غریب آقا،ای غریب آقا.... امام عسكری بازم روضه بخونم مگه میشه تاب آوُرد وقتی كه می سوخت جگرت مهدی ِ تو حتماً یه كاسه آب آوُرد یه ذره آب برا دل ِ كباب آوُرد امام عسكری بگم دستات می لرزید ظرف آب تكون می خورد جلو چشای پسرت لبه ی كاسه به لب و دندون می خورد ولی ندید لبی كه خیزرون می خورد آه خیزرون جلو چشای عمه جون سر و گرفته بود نشون تشت طلا شد پر ِخون باز بدترش شبش برای دخترش بردن سر ِ بی پیكرش اونم كنار ِ پدرش مُرد آخرش ای غریب آقا،ای غریب آقا....
.