نمایش جزئیات
روضه بلال در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها-سید مهدی میرداماد
بخوان بلال
اذان بگو كه،یاس كبود دلتنگ است
اذان بگو كه اذان تو ،آسمان رنگ است
اذان بگو كه پس از رحلت رسول خدا
مصاحب دل من،ناله ی شباهنگ است
اذان بگو به صدای بلند،افشا كن
اذان فقط اذان نبود،بلال برو بالای مأذنه بگو چه خبره،
اذان بگو به صدای بلند،افشا كن
كه پشت پرده ایمان، فریب و نیرنگ است
اذان بگو كه بدانند بعد پیغمبر
نصیب آینه های خدانما سنگ است
نه من غبار یتیمی نشسته بر رویم
ببین جمال آینه هایم مكدر از زنگ است
اومد تو كوچه ی بنی هاشم،مدتی زیادی نیست بلال از مدینه رفته،تا رسید جلوی در خونه ی فاطمه،من ازت یه سئوال می كنم،كدوم در،یه نگاه به در و دیوار سوخته كرد،این همون دریه كه جبرئیل می ایستاد،چه خبره؟چی شده مدینه؟نه،بلال
نه من غبار یتیمی نشسته بر رویم
ببین جمال آینه هایم مكدر از زنگ است
بی بی اذون می خواد بشنوه،ولی نه همون اذون،این جوری اذون به دل بی بی می شینه
بگو كه اشهدان علی ولی الله
بگو كه لحن مناجات من غم آهنگ است
بگو آی مردم،این همون علی ِ كه پیغمبر جلوی شما دستشو آورد بالا،حالا همون دستارو با طناب می بندید،ای وای بر شما
بگو كه فاطمه در حشر اگر ناز كند
بهشون بگو رضایت من همه چیزه،بهشون بگو بابام گفته، ان الله یغضب لغضب فاطمه،ویرضی لرضاها
بگو كه فاطمه در حشر اگر ناز كند
كُمیت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
به این مردم یه پیغام دیگه ام برسون،بگو كه :
بگو كه فاطمه این یكی دو روز مهمان است
سفر به خیر بگویید وقت ما تنگ است
زود برو بالای مأذنه، رفت بالای مأذنه،همه تو خونه هاشونن،كسی منتظر نیست،همه می دونند،بلال دیگه تو مدینه اذون نمی گه،یه مرتبه مدینه لرزید،صدای بلال خونه به خونه ی مدینه و طی كرد.
الله اكبر
این الله اكبر،در ودیوار مدینه رو بیداركرد...
الله اكبر
تا صدای الله اكبر بلند شد،انگار بی بی یه جون دوباره گرفت،اشاره كرد به بچه هاش بلند شن،زیر بغل هاشو بگیرند،
الله اكبر، الله اكبر
زینبم برو سجاده مو بیار،حسنم برو یه ظرف آب بیار،مادر می خواد،وضو بگیره،بچه ها نمی دونستند خوشحال باشند،ناراحت باشند،علی نگاه كرد،دید رنگ صورت زهرا داره،برافروخته می شه،صدای بلال اینجوری بی بی رو تكون داد
اشهد ان لااله الا الله
یه نگاه كرد علی، دیدفاطمه اش دست به پهلو بلند شد،می خوای نمازبخونی دختر پیغمبر،تو كه تا حالا نشسته نماز می خوندی،
اشهد ان لااله الا الله
ایستاد بی بی،قربونت برم مادر،تا صدای بلال بلند شد،
اشهد ان محمدً
عبارت تاریخ،می گه: فشهقت فاطمه،دیدن بی بی یه ناله زد، و سقطت بوجه ها و غشیا علیها. دیدن فاطمه با صورت اُفتاد رو سجاده، ان شاءالله هیج وقت مادرت جلوت از هوش نره،زینب هی تو سرش می زد،حسین دوید گفت:بلال دیگه بسه،وای....، این یه اذون نیمه كاره بود،دیگه بعد از اسم پیامبر همه چیز به هم خورد،اذون ادامه پیدا نكرد،من یه اذون دیگه یادمه،یه جای دیگه ام یكی دیگه اذون گفت،اونم تو مجلس شراب،اونجایی كه دستای زینب و بستند، زین العابدین داره خطبه می خونه،حرومزداه می خواد كسی صدای زین العابدین و كسی نشنوه،گفت:پاشو اذان بگو،تا اذون گفت:كلمه كلمه امام سجاد،با اذون اون مرد حرف زد،رسید به اسم پیغبر گفت: صبر كن مؤذن یه سئوال دارم،یزید علیه لعنه،نشسته رو تخت نعصش،گفت:داری می گی محمد،سئوالم اینه ،این محمدی كه می گی،جد منه یا جد یزید،همه ایستادن،گفت جوابشم همه می دونید،می دونید جد یزید كس دیگه است،اگه جد منه، پس چرا دستای من و تو غل و زنجیر بستید،اگه جد منه این حسین بابای منه،چرا داری با چوب خیزران می زنی،ای حسین.............