نمایش جزئیات
متن روضه خوانی شهادت حضرت زهراء(س)-حاج منصور ارضی
آب آوردن ،بدن بچه هاشو خودش شست،غذا تهیه كرد،غذاشون چی بود،چند قرص نان،بچه هاشو كه شست فضه می گه،به من فرمود: دوباره آب گرم كن،فضه من خودم رو شست و شو می دم،لباس نو براش آوردم،فرمود: من خوب بدنمو شستم،به هر قدرتی است مواظبت كن تو و اسماء،علی این پیراهن رو در نیاره،از زیر پیراهن منو شست و شو بده،فضه می گه بدن مباركشو شست،پیراهن شو به هر طریقی عوض كرد،كیا تو این جمع تاحالا زخمی شدن،اگه بخوان لباس بیماری رو از زخم جدا كنن،خیلی باید آروم آروم،جدا كنند،فضه می گه:زهرای مرضیه سلام الله علیها،فرمود:من نماز مغرب و می خونم،بعد از نماز رو به قبله دراز می كشم،روپوشی رو صورتم می اندازم،لحظاتی كه گذشت،بیا منو صدا كن،اگه جوابتو ندادم،زود برو مسجد علی رو بگو بیا،فضه می گه دیدم آروم دراز كشید،رو به قبله بعد از نماز،لحظاتی گذشت دلم پریشون بود،اومدم صداش زدم،یا بنت خیرخلق الله، یا بنت رسول الله،یا فاطمه،یا اُم الحسن و الحسین،دیدم جواب نمی ده،روپوشو از صورتش برداشتم،وای،وای
درخت درد را پرورده بودن
برای او خبر آورده بودن
فضه می گه دویدم در مسجد،صدا می زدم،علی پاشو بیا فاطمه ات از دنیا رفت
درخت درد را پرورده بودن
برای او خبر آورده بودن
كه ای خاكی نشین آسمانی زاد
زبانم لال زهرای تو جان داد
تب غم ناله اش در جوش می رفت
همان خیبر شكن از هوش می رفت
سلمان می گه من نشسته بودم كنار آقا،آقا وقتی صدای فضه رو شنید،بلند شد كه بیاد به سمت در یه وقت دیدم از پشت رو زمین اُفتاد،آی...لحظاتی گذشت،حالش به جا اومد،هی می گفت:بمن العذا،كیه دیگه به من تسلی بده.
تب غم ناله اش در جوش می رفت
همان خیبر شكن از هوش می رفت
به هوش آمد سوی خانه روان شد
به سوی نعش مظلومه دوان شد
رسید و دید یارش بر زمین است
همه دار و ندارش بر زمین است
نشست و خیمه زد بر جسم بانو
سر بانو نهاده روی زانو
فرمود:من علیم،كلمینی یا فاطمه ،تا ابر ولایت شد،زهرایی كه جان داده بود،دوباره رجعت كرد،صدای علی دوباره زنده اش كرد،
تلطف كرد با آن باغ چیده
تكلم كرد با یار شهیده
كه ای خورشید بی همتا
علیم لب از لب باز كن زهرا
سخن های علی اعجاز می كرد
كه زهرا چشم بر او باز می كرد
به آنچه بین عشاق است مرسوم
نگاهی كرد مظلومه به مظلوم
فرمود: از پدرم شنیدم،همه جوره كمك مظلوم كنید،دستمو بلند كن می خوام اشكاتو پاك كنم.