نمایش جزئیات
از فاطمه بشنویم!
«هیزم بسیاری به در خانة ما آوردند، تا خانه و اهلش را بسوزاند، من در پشت در ایستاده بودم، و ان قوم مهاجم را به خدا و رسولش سوگند می دادم که دست از ما بردارند و ما را یاری نمایند. عمر، تازیانه را از دست قنفذ غلام آزاد شدة ابوبکر گرفت، و با آن بر بازویم زد و اثر آن همچون رگه های بازوبند دربازویم باقی ماند، آنگاه لگد به در زد و در را به طرف من فشار داد، در این هنگام به صورت بر زمین افتادم در حالی که فرزند در رحم داشتم؛ آتش زبانه می کشید و صورتم را می سوزانید او با دستش مرا می زد، گوشواره ام قطع و پراکنده شد، درد مخاض مرا فرا گرفت، محسنم بی گناه، سقط و کشته شد»!<1>
<1> - ترجمه ی بیت الاحزان، ص 150. منبع: كتاب آتش در حرم